تحقیق در دین

سلسله مباحث دفاعیاتی پیرامون نبوّت حضرت محمّد(ص)

تحقیق در دین

سلسله مباحث دفاعیاتی پیرامون نبوّت حضرت محمّد(ص)

مسلمانی هنر است، نه نامسلمانی

  کلام آخری که در این مباحث باید عرض کنیم این است که مسلمان بودن هنر است، و نه نامسلمان بودن. کیشهایی که رقیب اسلام قرار گرفته اند، با بلاتکلیف گذاشتن انسانها، نفس راحتطلب آنها را به خود جذب می کنند، در حالی که اسلام برای رسیدن به کمال از انسان می خواهد که تلاش و کوشش نماید.


  نامسلمانان مثل افراد تنبلی هستند که افراد زحمتکش و کاری را تحقیر می کنند و راحتی دنیوی خود را نشانۀ برتری خویش بر مسلمانان می دانند. در حالی که راه آخرت در پیش است، و در آن روز مشخص می شود که تنبلی و راحتطلبی این افراد، چه عواقب شومی برایشان به بار آورده است.


  عقل سلیم نیز می پذیرد که انسان باید برای رسیدن به کمال تلاش کند، بهانه های بی مایه ای که نامسلمانان برای تنبلی و خودداری از عبادت حقیقی می آورند، تنها نوعی خودفریبی است.



رشد اسلام در غرب

  حال که از هجوم سنگین دشمنان اسلام سخن گفتیم، بد نیست از پیشرفت شگفت اسلام در جهان نیز سخن بگوییم. رشد اسلام، در جهان از هر دینی در بیشتر است، آمارهای بین المللی از مسلمان شدن حدود دو هزار و چهارصد نفر در سال، سخن می گویند و بر اساس همین آمارها، اسلام بیشترین رشد را در میان ادیان دارد، ولی گزارشهای رسیده از خود مسلمانان، از مسلمان شدن سالانه بیست هزار نفر و بیشتر سخن می گویند.


  غرب بارها در برابر اسلام، اعلان خطر کرده است. نسبت به رشد اسلام در غرب ابراز نگرانی کرده اند، و اخیراً حجاب را ممنوع نموده اند. زنان بسیاری بخاطر حجاب شغل خود را از دست می دهند، و این یعنی وحشت غرب از اسلام. فیلمهایی که سعی در تحقیر مسلمانان دارند، در اصل هدفشان این است که مردم غرب را از مسلمانها بترسانند تا به تبلیغگران اسلام، روی خوش نشان ندهند. اینها همه نشان می دهند که غربیها خود معترف هستند، که اسلام در بین آنها رشد بسیار زیادی دارد.


  حرکاتی مثل ماجرای 11 سپتامبر و قرآنسوزی در سالگرد آن، باعث جلب توجّه خیلی از غربیها به اسلام نیز شده است، و هر چند گاهی برخی مسلمانهای غربزده را از اسلام خارج کرده است، ولی بسیاری از غربیان را نیز به اسلام جلب نموده است.


  از این رو باید بگویم که اسلام، علیرغم تمام دشمنیهای شیطانی، در برابر دشمن محکم ایستاده است و وضعیتش بهبود نیز یافته است.




دوستان نادان

  در مباحث پیشین، به روشها و خدعه های اسلامستیزان علیه اسلام، اشاره کردیم، ولی شاید درد بزرگ اسلام، دوستان نادان اسلام باشند. چنانکه قرآن می فرماید، خداوند راهی برای کافران علیه مؤمنان قرار نداده است(نساء:141)، و این دوستان نادان هستند که با جهل و نادانی خویش، راه را برای نفوذ دشمنان اسلام باز می کنند.


  این مشکل را دین حق همواره دارد. مثلاً وقتی مسیح(ع) را می خواهند مصلوب کنند، هیچکس حاضر نیست برای نجات او جانبازی کند. مسیحیان خیلی به فداکاریهای مسیحیان بعد از عروج حضرت مسیح(ع) می نازند، ولی وقتی جان مسیح در خطر بود، و یهودیان با توطئه گری، قصد کشتن آن حضرت را داشتند، وی را رها کردند.


  در بین خود یهودیان نیز، وقتی مرد دغلبازی یک گوساله را خدا می خواند، همین دوستان نادان به سرعت فریب می خورند و با وجود اینکه آن همه معجزات حضرت موسی(ع) را دیده اند، سخنان او را می پذیرند و به کارش رونق می دهند.


  این دوستان نادان بعدها نیز برای اسلام مشکل ساختند. در جنگ صفّین که یک خدعۀ ساده از سوی عمرو عاص، باعث طغیان افراد نادان در سپاه حضرت علی(ع) شد و با تهدید جان حضرت او را وادار به پذیرش حکمیت کردند، و وقتی فهمیدند چه فریبی خورده اند، گریبان علی را گرفتند که تو چرا حکمیت را پذیرفتی؟! و از او خواستند که توبه کند، و چون توبه نکرد جنگ نهروان را راه انداختند، و در نهایت نیز علی به دست یکی از این نادانها کشته شد.


  در زمان امام حسن(ع)،  معاویه، گروهی از یاران امام حسن(ع) را با پول خرید و دیگران را با  این شایعه که معاویه خواهان صلح است و حسن بن علی(ع) خواستار جنگ است، از دور حضرت پراکنده ساخت، و باز هم دوستان نادان یکی پس از دیگری، گرد حضرت را رها کردند.


  در زمان امام حسین(ع)، این دوستان نادان برای امام نامه نوشتند و آمادگی خود را برای جهاد علیه امویان اعلام کردند، و گفتند اگر به نزد ما نیایی، باید خودت در روز قیامت جواب جدّت را بدهی!! ولی همین افراد با آمدن ابن زیاد سست شدند، و گروهی از ایشان بر امام شمشیر کشیدند و گروهی دیگر او را رها کردند. به راستی وقتی سر امام را می بریدند، آن همه مسلمان در جهان اسلام چه می کردند؟ اکثر مسلمانان خود را از ماجرا کنار کشیده و مشغول طاعات و عبادات انفرادی اسلام بودند، در حالی که باید حجّت خدا را یاری می کردند.



  امروزه در جهان اسلام نیز همین افراد هستند که راه را برای نفوذ دشمن باز می کنند که هیچ، راه را بر دفاع مسلمانان دیگر نیز می بندند.


  برای مثال وقتی که مسیحیت و زرتشتیت، به عنوان یک ایدئولوژی رقیب در برابر اسلام مطرح می گردد، باید ما نیز این دو کیش را نقد کنیم، ولی همین دوستان نادان، در برابر ما می ایستند که «شما چکار به کار مسیحیان دارید؟»، «مگه آنها به دین شما کار دارند؟»، «شما هم اگر در یک خانوادۀ نامسلمان به دنیا آمده بودید، نامسلمان بودید»، «ما برای اثبات حقانیت اسلام، نیازی به محکوم کردن سایر ادیان نداریم» و امثال این استدلالات که از عمق جهل این افراد خبر می دهد. آنها نمی دانند که این مسیحیان هستند که به ما کار دارند و نه ما با آنها! و باز گمان می کنند وقتی خودشان به علّت ضعف قوای اندیشه قادر به تحقیق در دین نیستند و پیرو دین پدری خویش شده اند، ما نیز مثل آنها هستیم. البته ما برایشان توضیح می دهیم، ولی خب برای انسان نادان، توضیح دادن و توضیح ندادن فرقی نمی کند. آنها در توهّم خودشان فکر می کنند که ما برای اثبات اسلام، نیاز به ردّ سایر ادیان داریم، و فکر می کنند که ما با این عمل اسلام را تحقیر می کنیم، زیرا اسلام خودش می تواند خودش را ثابت کند. حال آنکه وقتی دین دیگری در برابر اسلام مطرح می شود، اگر ما بگوییم که دین ما، اسلام، هم دین خوبی است، پاسخ احمقانه ای داده ایم، ما باید توضیح بدهیم که چرا آن دین که ادعا می شود دین خوبی است، را نمی پذیریم و چرا اسلام بهتر است.


  یکی دیگر از مشخصه های جالب دوستان نادان در جامعۀ ما، این است که یک سری باورها در ذهن خویش قرار داده اند، و خیال می کنند که این باورهای ذهنیشان، درست است و هیچ خدشه ای بر انها وارد نیست. به عنوان مثال، خیلی طبیعی است که مردم ایران ندانند که از دید مسیحیان، مسیح فقط پسر خدا نیست، بلکه خود خداست؛ وقتی ما این بحث را در بین مسلمانان مطرح می کنیم، معمولاً به ما اعتراض می شود که مسیحیان می گویند عیسی پسر خداست و نه اینکه خداست؛ البته ما هم برایشان توضیح می دهیم که این باور جمهور جهان مسیحیت است که مسیح خداست، و شما اطلاعاتتان از مسیحیت بر اساس اسناد و مدارک مسیحیت نیست و فقط بر اساس برخی شنیده ها، مسیحیت را می شناسید. با این توضیح افراد منطقی مجاب می شوند یا از ما درخواست مدرک می کنند که ارائه می دهیم؛ ولی دوستان نادان که هرگز نمی خواهند بپذیرند که اشتباه می کنند، می گویند "نخیر، کاتولیکها اینجوری می گویند، ارتدوکسها و پروتستانها اینجوری نمی گویند"!! جالب اینکه حتی وقتی آنها را به کتکیزم کلیسای ارتدوکس و نوشتجات الهیدانان پروتستان ارجاع می دهیم، باز هم نمی پذیرند!! می گوییم بروید از هر کلیسایی در ایران بپرسید ببینید کدامشان می گویند عیسی خدا نیست، ولی باز هم نمی پذیرند. البته برخی فرقه های بسیار کوچک در جهان مسیحیت هستند که می گویند عیسی خدا نیست، ولی این افراد بخاطر وجود این اقلّیت ناچیز این حرف را نمی زنند و البته از وجود چنین گروههایی خبر ندارند، این افراد فقط بخاطر توهّمات شخصی خویش این حرف را می زنند، و گرنه تمامی ارتدوکسهای جهان، عیسی را خدا می دانند، و همچنین ارمنی ها، نسطوریها، و پروتستانها نیز می گویند که عیسی خداست. یکی از کهنترین اعتقادنامه های مسیحیت، مربوط به قرن چهارم میلادی، به نام اعتقادنامۀ نیقیه، این باور را به باور عمومی جهان مسیحیت بدل کرده است.


  از رفتارهای آزاردهندۀ دوستان نادان، این است که فوق العاده نیز دچار توهّم هستند، و گاها افرادی را که می خواهند به شبهات پاسخ بدهند را دشمن و منافق می دانند و گاهی انگ بهائی بودن و حجتیه بودن به فرد می زنند!! بدون شک این رفتار این دوستان نادان، در دلسرد کردن افراد دلسوز، اثر فراوان دارد.


  این افراد بسیار هم مدعی هستند و معمولاً خیال می کنند اسلام را به بهترین وجه می شناسند، و برای همین از روبرویی با شبهات پیش از کسب دانش کافی، خودداری نمی کنند، و بسیاری از کسانی که توسّط شبهه سازان فریب می خورند و منحرف می شوند، از همین دسته هستند.


  البته لازم به ذکر است که این افراد هم درست مثل مسلمان نماهای روز عاشورا، که به جای یاری امام، به فکر نماز و روزه و اجرای واجبات فردی و ترک محرّمات بودند، در فضای پر از شبهۀ امروز، به جای تلاش برای کمک به مقابله با آن، فقط به اعمال انفرادی خویش می پردازند و می گویند انسان اوّل باید خودسازی کند، و از این گذشته افراد دیگری را که تلاش برای مقابله دارند را نیز دعوت به همین کار می کنند. البته منظورشان از خودسازی این نیست که برویم و علم مبارزه با شبهه را پیدا کنیم، منظورشان این است که همین نماز و روزه را اجرا بکنیم، تا به تعالی برسیم!!


  این ادعا که اثر منفی این نادانها از دشمنان دانا، بیشتر است، ادعایی به حق است، چراکه اگر این نادانها نبودند، دشمن دانا، جایی برای اعمال نفوذ پیدا نمی کرد.




نقابهایی برای دینگریزی

  در بحثهای قبل، توضیح دادیم که برای اینکه برای اسلام یک جایگزین پیدا کنند، سعی در تبلیغ دو دین دیگر یعنی مسیحیت و زرتشتیت در ایران می کنند. نکتۀ جالب در این تبلیغات این است که این تبلیغات عملاً تبلیغ بیدینی هستند:


  مبلّغین مسیحیت می گویند خدا دوست ندارد بندگانش را با احکام شریعت آزار بدهد، و به همین خاطر حلال و حرامی در کار نیست، مسیح با مرگ خویش، شریعت را به کل نسخ کرده است، پس مخاطبین خویش را به سوی همان چیزی سوق می دهند که افراد بیدین می خواهند: باور به خدا، بدون باور و عمل به احکام خدا.


 مبلّغین زرتشتیت نیز، زرتشتیت را یک دین نمی دانند و برعکس زرتشتیان حقیقی، مدعی هستند که زرتشت یک پیامبر نیست، بلکه یک حکیم یا فیلسوف ایرانی است. به همین جهت کسانی که به جرگۀ این افراد می پیوندند، عملاً بیدین و منکر نبوّت انبیاء می گردند. قابل توجّه است که زرتشتیان اصیل، یعنی آن گروهی که معتقد هستند زرتشت یک پیامبر و آیین او یک دین آسمانی است، در سطح جامعه به تبلیغ کیش خویش نمی پردازند، تمام تبلیغهای موجود، توسّط همین افراد، که منکر نبوّت زرتشت هستند، صورت می گیرد.


  از این حیث باید دقّت کرد که هدف نهایی اسلامستیزان، سکولاریزه کردن ایران و کشورهای اسلامی، درست مثل غرب، و گرایش دادن آنها به رها کردن دین یا حداقل بی توجّهی به دین است.



شبهه سازی از مجرای زرتشتگرایی

  یکی دیگر از گزینه های جایگزین یابی برای اسلام در ایران، تلاش برای گرایش دادن ایرانیان به کیش زرتشت است. از آنجا که این مأموریت در عصر رژیم پهلوی به خوبی اجرا شده است، همین امروز نیز گرایش و شیفتگی عجیبی در ایرانیان نسبت به این کیش دیده می شود. اسلامستیزان سعی می کنند از محبّتی که ایرانیان به دین زرتشت که دینی ایرانی است، دارند، سوءاستفاده نمایند و آنها را ترغیب کنند که به جای اسلام، زرتشتیت را برگزینند. در زیر به برخی از ابعاد فعالیت آنها می پردازیم:



  از جمله مطالبی که زرتشتگراها می گویند این است که اسلام دین عربهاست، به بیان بی ادبانه تر، دین تازیهاست، و یک ایرانی که دارای فرهنگی بالاتر از اعراب است، نباید دین عربها را برگزیند و باید به دین اجداد خویش باشد!! در پاسخ به این شبهه باید عرض کنیم:


اوّلاً حقّانیت یک دین، ربطی به کشور و مردمی که آن دین در بین آنان آغاز شده است، ندارد، بلکه به اثبات پذیری ادعاهای آن دین ربط دارد؛ با این نگرش، دین زرتشت، که فاقد هر گونه سندیت برای کتب مقدّس خویش است، تا جایی که کهنترین سند موجود از اوستا، تألیف سال 1325 میلادی است و بیش از 3000 سال با زرتشت فاصله  دارد و به اعتراف خود زرتشتیان بخش اعظم اوستا نابود شده است، و اثبات موجّهی برای نبوّت زرتشت و اینکه گاتاهای زرتشت، تألیف زرتشت است، در دست نیست، مگر داستانهای اسطوره گونه ای که خود زرتشتیان به زرتشت نسبت می دهند و فاقد هرگونه سندیت تاریخی هستند، دینی نیست که بتواند حقّانیت خویش را اثبات کند. در حالی که اسلام، هم دارای سندیّت بسیار قوی برای قرآن و هم دارای معجزات زنده برای اثبات نبوّت پیامبر خویش است. پس مسلّم است که دین اسلام، دین حقّ است و دین زرتشت فاقد قدرت اثبات حقانیت خویش است، و حتی اگر حق باشد نیز، چنانکه اسلام نیز زرتشتیت را از ادیان اهل کتاب به حساب می آورد و نبوّت زرتشت را میپذیرد، نظر به اینکه اسلام دینی است که بعد از دین زرتشت آمده است، مشخّص است که آخرین اوامر خدا را به دست ما می رساند و ما باید پیرو اسلام باشیم و نه دین زرتشت.


ثانیاً اینکه اجداد ما چه دینی داشتند، چه ربطی دارد به دینی که مورد تأیید خداست؟ آیا اگر اجداد ما اشتباه کرده باشند، و پیرو دینی بوده باشند که حق نیست، یا پیرو دینی بوده باشند که به واسطۀ آمدن دین جدید الهی، نسخ شده باشد، آیا باید ما نیز همان راه اشتباه آنان را برویم؟!


ثالثاً دین و به خصوص دین اسلام، ریطی به فرهنگ و نژاد عرب و غیر عرب ندارد، دین برنامه ای الهی است که خدا برای کسب سعادت اخروی و دنیوی در اختیار ابناء بشر قرار می دهد. ما فرهنگ و تمدّن اعراب را نپذیرفته ایم، بلکه آخرین دین را پذیرفته ایم، و اینکه پیامبر بزرگوار این دین از چه نژادی بوده است و در بین چه مردمی مبعوث شده است، ربطی به حقّانیت اسلام ندارد.


رابعاً ما از این افراد دعوت می کنیم، که حرفهای نژادپرستانه نزنند، و اینقدر عرب و ایرانی و آریایی نکنند، ما همگی انسان هستیم. نژادپرستی، اندیشه ای ضدانسانی است.



  بحث دیگری که این افراد مطرح می کنند این است که می گویند اسلام هر چه دارد از زرتشتیت گرفته است و قرآن را سلمان فارسی به پیامبر آموخته است!! اسلامستیزان برای اینکه روحیۀ نژادپرستی را در ایرانیان بدمند، همه روزه سعی می کنند فرهنگ ایرانیان باستان را تا می شود بزرگتر جلوه بدهند، و از این جهت، اینگونه جلوه می دهند حتی یهودیت و مسیحیت نیز هر چه دارند از دین زرتشت گرفته اند! انسانهای ساده لوح هم هدف آنها را درک نمی کنند و می گویند خب ببینید این افراد خارجی که تعصب به ایران باستان دارند، پس حرف آنها راست است!! در حالی که آنها تعصب خاصی دارند تا نشان بدهند که ایران پیش از اسلام بسیار بالا، و پس از آن بسیار پایین بوده است. در پاسخ به این شبهه عرض می کنیم:


اوّلاً اسلام دارای معجزات زنده است، که خب بدون شک آنها را از کیش زرتشت نگرفته است، مثلاً اعجاز ادبی قرآن، که به زبان عربی است و کفّار وا میداشت تا چوب پنبه در گوش بکنند، و بعد از 1400 سال هنوز نتوانسته اند یک سوره مثل آن بیاورند، و همچنین پیشگویی پیروزی متقابل روم بر ایران، پس از شکست بزرگشان از خسروپرویز که تحقّق یافت، چیزهایی است که نمی توانند از زرتشتیت گرفته شده باشند.

ثانیاً کهنترین نسخ موجود از کتب مقدّس زرتشتیت، مربوط به بعد از اسلام هستند و بنا به ادعای خودشان کتابهای قبل از اسلام زرتشتیان ابداً موجود نیست و زرتشتیان این کتابها را دوباره نوشته اند، پس چه بسا، زرتشتیان در دوباره نویسی هایشان، مباحث موجود در اسلام را در اوستا و کتب مقدّس خویش، جای داده باشند، همانطور که گفتیم، کهنترین سند موجود از اوستا، در سال 1325 میلادی نوشته شده است، یعنی حدود هشتصد سال پس از طلوع اسلام. از منظر خردگرایی، این زرتشتیت است که باید ثابت کند این مباحث مشترک را از اسلام نگرفته است، و نه اسلام.

ثالثاً این ایراد، بیشتر ایرادی بنی اسرائیلی است، اگر دینشان هیچ شباهتی به اسلام نداشت، می گفتند اگر دین شما از سوی خدای ماست، پس چرا هیچ شباهتی به دین ما ندارد؟ و حالا که شباهتی در کار هست، می گویند دین شما از روی دین ما کپی برداری کرده است!!


رابعاً اوّلین برخورد حضرت محمّد(ص) با یک زرتشتی، یعنی سلمان فارسی، پس از هجرت، یعنی پس از گذشت بخش اعظم دوران نبوّت حضرت بوده است، بخش اعظم قرآن نیز نازل شده بود، پس ادعای اینکه سلمان فارسی قرآن را به پیامبر آموخته است، نمی تواند درست باشد. ضمن اینکه ما در بررسی تاریخی نباید بر اساس توهّمات صحبت کنیم، هیچ سندی در کار نیست که بگوید سلمان بود که قرآن را به پیامبر آموخت، و برعکس داستان سلمان اگر درست باشد، تأییدگر پیامبری حضرت محمّد(ص) است، زیرا طبق این داستان او ابتدا زرتشتیت را رها کرد و مسیحی شد، و بعد در یکی از دیرها، کشیشی که او شاگردش بود، به او بشارت آمدن پیامبری در عربستان را داد، و او رو به عربستان نهاد و در مدینه، پیامبر را پس از هجرت به مدینه، ملاقات نمود، پس سلمان تأییدگری برای نبوّت حضرت است، و نه عاملی که بر اساس خیالات و اوهام این افراد، قرآن را به پیامبر آموزش داده است.






شبهه سازی از مجرای مسیحیت

  در راستای سیاست یافتن جایگزینی برای اسلام، تبلیغ مسیحیت، با هزینه های سنگین در ایران و سایر کشورهای اسلامی صورت می گیرد. نشر مسیحیت در کشورهای اسلامی، این حسن را نیز دارد که مسیحیت، دینی تخدیری است، و افراد را از مبارزه با ظالمین باز می دارد، به آنها می گوید دشمنانشان را دوست داشته باشند، برایشان دعا کنند و اگر کسی به صورتشان سیلی زد، طرف دیگر صورت را نیز بیاورند. از این رو، مسیحیت، به عنوان سلاحی قدرتمند، برای کشورهای استعمارگر در طول تاریخ مورد استفاده قرار گرفته است، و تبلیغگران مسیحیت، ابتدا وارد کشورهای هدف می شدند، تا مردم را در برابر آمدن استعمار نرم کنند.


  بحث حربه های مسیحیت، برای تبلیغ در ایران، یک بحث مجزا و خاص خود را می طلبد و در اینجا فقط تنها به چند حربه اشاره می کنیم:


  یکی از حربه های مسیحیان، ادعای معجزه است، تبلیغگران مسیحیت، همگی ادعا دارند که شاهد شفا یافتن افراد کور و فلج و غیره بوده اند و البته شبکه های ماهواره ای آنها نیز برنامه هایی را پخش می کنند و در آن فردی را می بینیم که ابتدا کور است، یا فلج است، و بعد شفا می یابد. با این مسئله سعی می کنند شفا یافتن را نشانگر معجزه و حقانیت مسیحیت بدانند!! امّا در پاسخ به این حربه چند مسئله قابل توجّه است:

  اولاً در اینکه این معجزات حقیقی هستند یا خیر باید شک داشت. در فیلمهای سینمایی گاهی می بینیم بازیگری کور یا فلج می شود، و بعد روی او عمل جراحی انجام می شود و او شفا می یابد، آیا به نظر شما، آن بازیگر به راستی کور یا فلج شده بوده است؟ چرا باید باور کنیم که فردی که ادعای کور یا فلج بودن را در ابتدا می کند، به راستی کور یا فلج است؟ در یکی از این برنامه ها، فردی را می آوردند که مثلاً کور بود، بعد مجری او را شفا می داد، و او ادعا می کرد که می بیند، و با کمال خونسردی از مقابل دوربین دور می شد؛ آیا به نظر شما، کسی که بعد از مدّتها دوباره می بیند؟ باید اینقدر مسئله برایش عادی باشد؟

  ثانیاً معجزه چیزی است که سایرین نمی توانند مثل آن را بیاورند، ولی معابد هندوها نیز از این شفا دادنها دارد. مسیحیانی که در ایران برای حضرت عبّاس عزاداری می کنند، این کار را به این خاطر انجام می دهند که از حضرت عبّاس شفا یافته اند. حال مسیحیان که هندوها و مسلمانان را باطل می دانند، باید بپذیرند که وقتی که این شفاها در دینهای باطل دیگران نیز هست، نمی توانند از آن به نفع خویش استفاده کنند.

  ثالثاً خود مسیحیان به ما می گویند که این معجزاتی که در سایر ادیان رخ می دهند، شیطانی هستند!! خب ما می پرسیم: از کجا می دانید این معجزاتی که در دین شما رخ می دهند شیطانی نیستند؟


  بحث دیگری که مسیحیان مطرح می کنند، ادعای مکاشفه و رؤیت مسیح است! مسیحیان معمولاً ادعا دارند که ابتدا درد و رنجی داشته اند و بعد از دیدن مسیح، بهبود یافته اند. در پاسخ عرض می کنیم:

اوّلاً مسیح جزء مقدّسات مسیحیان، مسلمانان، بهائیان و اقلّیتی از یهودیان است، چگونه از رؤیت مسیح، حقّانیت مسیحیت را نتیجه می گیرند؟ رؤیت و شفا یافتن توسّط مسیح، فقط حقّانیت خود مسیح را نشان می دهد، و نشان نمی دهد که کدامیک از گروههایی که ادعای پیروی از مسیحیت را دارند راست می گویند.

ثانیاً ما نیز افراد زیادی را داریم که ادعای دیدار امام زمان، یا شفا یافتن به دست او یا سایر معصومین را دارند. هر چه مسیحیان در پاسخ این می گویند ما راجع به ادعای خودشان می گوییم.


  بحث دیگری که مسیحیان مطرح می کنند، این است که در اسلام خدا دور است، و در مسیحیت خدا نزدیک است و مسیحیان خدا را در قلبشان حس می کنند و به خدا اعتماد کامل دارند. در پاسخ عرض می کنیم:

  اوّلاً در اسلام، ابداً خدا دور نیست، خدا از رگ گردن به ما نزدیکتر است(قرآن، سوره ق، آیه16).

  ثانیاً این خودشیفتگی مسیحیان است که گمان می کنند فقط خودشان هستند که خدا را در قلب حس می کنند و به او اعتماد کامل دارند، چنین حسّی را تقریباً تمام خداباوران دنیا دارند. حتّی شاید اعتماد افراد بیدین به خدا، از مسیحیان بیشتر باشد، زیرا مسیحیان قبول دارند که خدا افرادی را به دوزخ خواهد انداخت، ولی بیدینها می گویند محال است، خدا بندگانش را عذاب کند!(البته در پاسخ به بیدینها می گوییم که عذاب آخرت، نتیجۀ عمل خود فرد است، و نه انتقامکشی خدا بخاطر نافرمانی بندگان)


  بحث دیگری که تبلیغگران مسیحیت روی آن خیلی مانور می دهند، دین صلح بودن مسیحیت و دین جنگ بودن اسلام است، و اینکه خدا در مسیحیت بسیار مهربان است، ولی در اسلام بسیار خشن است. پیش از این به این شبهه جواب دادیم، و اینجا فقط اشاره می کنیم که خدایی که مسیحیت معرفی می کند، در اوّل سموئیل باب 15، آیه 3 و تثنیه، باب 20، آیه های 16 و 17، دستور به کشتار زنان و کودکان و حتی حیوانات می دهد، ولی در هیچ کجای قرآن، خدا دستور به کشتار زنان و کودکان و حیوانات نداده است.


  امّا بحثی در مسیحیت وجود دارد که معمولاً برای افراد تنبل بسیار جذّاب است، این است که مسیحیان می گویند خداوند پسر خود، یعنی عیسی را داد تا کفّارۀ گناهان ما بشود، یعنی او وقتی روی صلیب جان داد، ما به صرف اینکه به او ایمان بیاوریم، دیگر گناهی نداریم و کفّارۀ گناهانمان توسّط مسیح پرداخت شده است. این ادّعا باعث شده است که مسیحیت برای افراد تنبل و شهوتران، جذّابیت خاصی پیدا کند. در این مورد باید عرض کنیم:

  اوّلاً برخلاف عدالت خداست که فردی را به گناه دیگران مجازات کند.

  ثانیاً لازمۀ عدالت خداست که هر کسی خودش مجازات گناه خودش را بدهد.

  ثالثاً این باور در یهودیت که مسیحیان خود را ادامۀ آن می دانند، هیچ جایگاهی ندارد، ولی در هندوئیسم، میترائیسم، ادیان مصر و یونان و... چنین باوری به فدا شدن یکی از خدایان برای گناهان بشر وجود داشته است، و به نظر می رسد که مسیحیان این باور را در مورد مسیح که بنا به خیال خودشان خداست، پیدا کرده اند.


شبهه سازی از مجرای باستانگرایی

  شبهه سازیها، دو دسته هستند، برخی سعی می کنند کلّیت اسلام را نفی کنند، برخی سعی می کنند ضمن ردّ اسلام، جایگزینی نیز برای آن معرفی کنند.



  یکی از این جایگزینها، که از سوی اسلامستیزان غربی معرفی شده است، و امروزه توسّط کسانی که به دست آنها گمراه شده اند، در جامعه طرح می گردد، باستانگرایی است.



  باستانگراها سعی عجیب و وافری در بزرگنمایی ایران باستان دارند، و البته مستشرقین غربی هم که سعی دارند و مردمان کشورهای اسلامی به خصوص ایران، مصر و سوریه را به دوران پیش از اسلام ممالکشان متمایل سازند، در این بزرگنماییها نقش فراوانی دارند. پس از این بزرگنماییها، این افراد سعی می کنند به مردمان کشورهای اسلامی، بقبولانند که تمام بدبختیهای کشورشان مربوط به ورود اسلام به مملکتشان است. در پاسخ به این افراد همواره باید به یادآوری کنیم که دارند در مورد ایران باستان بزرگنماییهای زیادی می کنند، و در ایران باستان نیز ایرانیان دشواریهای زیادی داشته اند که در تاریخ نیز ذکر شده است، و در مباحث جلسات بعد، به امید خدا مطرح خواهند شد، و همچنین سختیهای امروز کشورهای اسلامی، بخاطر اسلام نیست، بلکه بخاطر دوری از اسلام است، چرا که مسلمانان 12 قرن به اسلام عمل کردند و ابرقدرتهای جهان بودند، و وقتی از آن دور شدند و در برابر فرهنگ غربیها سر تسلیم فرود آوردند به این روزگار افتادند.



  باستانگراها، سعی عجیبی دارند که کوروش کبیر را در برابر حضرت محمّد(ص) قرار بدهند و به افراد ناآگاه بقبولانند که باید به جای حضرت محمّد(ص)، کوروش را برای خود الگو قرار بدهند. در زیر به مواردی از سخنان و ادعاهای این افراد اشاره می کنیم:


  مثلاً برای تبلیغ کوروش در برابر پیامبر، می گویند: «کوروش هخامنشی، بزرگمردی که ادعای پیامبری نکرد.» در اینجا سعی می کنند به مخاطب تلقین کنند که بزرگی کوروش به خاطر این است که ادعای پیامبری نکرده است، و متعاقب آن به صورت غیرمستقیم، کسانی که ادعای پیامبری کرده اند و در نتیجه حضرت محمّد(ص) را محکوم کنند. در پاسخ به سخن این افراد، باید عرض کنیم که اوّلاً بسیاری از شاهان و سلاطین دیگر، مثل نرون، چنگیز و تیمور نیز ادعای پیامبری نکردند، پس کوروش از این حیث هیچگونه برتری به این افراد ندارد. ثانیاً ادعای پیامبری داشتن یک امر بد نیست، مهم راست و دروغ بودن این ادعاست، که در مورد حضرت محمّد(ص) با این همه معجزه، و توفیقی که خداوند نصیب دین ایشان نمود، و دشمن را در نابودی آن ناموفق ساخت، نمی توان این معجزه را دروغ دانست.


  مورد دیگر این است که می گویند کوروش یهودیان را از دست بابلیها نجات داد، ولی حضرت محمّد(ص) با یهودیان جنگید و شبهاتی را که در جلسه پیشین در موردشان توضیح دادیم را پیرامون این جنگها مطرح می کنند. در پاسخ به این سخن نیز عرض می کنیم که اوّلاً یهودیان با حضرت محمّد(ص) دشمنی کردند و توطئه کردند و قصد نابودی حضرت را داشتند، پس حضرت با آنها جنگید ولی علیه کوروش کاری نکردند، پس کوروش با آنها نجنگید؛ ثانیاً کوروش برای نجات یهودیان به بابل حمله نکرد، او بدون شک قصد کشورگشایی داشت؛ ثالثاً حضرت محمّد(ص) به هیچ جایی بی دلیل حمله نفرمودند، ولی به شهادت تاریخ، کوروش بدون اینکه بابل کاری بر علیه او کرده باشد، حمله نمود و دلیل هجومش به ارمنستان هم بنا به گزارش گزنفون، این بود که شاه ارمنستان، مالیاتش را دیر پرداخت کرده بود.


  مورد دیگری که این افراد مطرح می کنند، این است که دست به عوافریبی می زنند، و نظر به اینکه این روزها در ایران و جهان، بحثهای فمینیستی داغ است، می گویند «کوروش یک زن داشت، ولی حضرت محمّد(ص) تعداد زیادی زن داشته است»! در پاسخ به این افراد عرض می کنیم که اوّلاً حضرت محمّد(ص) بین 11 تا 20 داشتند، ولی همانطور که قبلاً در جلسه پنجم توضیح دادیم، این ازدواجها برای شهوترانی نبودند که اگر بودند حضرت باید به دنبال دوشیزگان و زنان زیبا می رفتند، امّا ایشان زنانی پیر و فرتوت را به زنی گرفتند و هدف از ازدواجها بیشتر آزادی زنان اسیر، نجات زنانی که ممکن بود در اثر فقر مجبور شوند به میان خانوادۀ کافر خویش بازگردند، و ایجاد الفت بین طوایف عرب، جهت ممانعت از جنگ افروزی آنها بود. ثانیاً اینکه کوروش یک زن داشت، بیشتر باید بخاطر این باشد که او مدام در حال جنگ با کشورهای همسایه بود، و در نتیجه فرصتی برای تعدّد زوجات نیافت. ثالثاً کوروش هر چند یک زن داشته است، ولی بنا به شواهد تاریخی ازدواج با محارم نموده است، زیرا او نوۀ آخرین شاه ماد بود، و با دختر او ازدواج کرد، پس عملاً با خالۀ خویش وصلت نموده است.


  مورد دیگری که این افراد مطرح می کنند این است که «وقتی ماندانا، زیباترین زن آسیا را نزد کوروش آوردند، او چون فهمید که او شوهر دارد، او را نگاه داشت تا به دست شوهرش برساند؛ ولی حضرت محمّد(ص) با صفیه که اسیر شده بود و شوهرش کشته شده بود، ازدواج کردند.» در پاسخ به این سخنشان هم عرض می کنیم که اوّلاً در مورد صفیه همانطور که توضیح دادیم بر اساس اسناد تاریخی پیامبر او را آزاد فرمودند و بعد به عقد خویش در آوردند، و اگر اجباری در کار بود، نیازی به آزاد کردنش و صیغۀ عقد نبود، زیرا او یک کنیز بود که فقط یک صاحب داشت و برای پیامبر مثل یک همسر حلال بود، ولی پیامبر او را آزاد فرمودند و بعد عقد کردند و اینجا مشخص است که او رضایت داشته است، زیرا عقد باید با رضایت طرفین باشد، و نه با اجبار و یا ترس. همچنین توضیح دادیم که بر اساس اسناد تاریخی صفیّه ایّام عدّه را نگه داشت و بعد به عقد پیامبر در آمد، و البته وقتی اسیر شده بود، صورتش از سیلی شوهرش کبود بود، پس نه شوهر پیشین صفیه مردی دلچسب بود، و نه خود او از ازدواج با پیامبر ناراضی بود، تا جایی که به گزارش تاریخ، او خودش مسلمان هم شد. ثانیاً در مورد اینکه ماندانا زیباترین زن آسیا بود، ما سؤال می کنیم که شما از کجا می دانید که او زیباترین زن آسیا یا بابل بوده است؟ آیا او با تک تک زنان مقایسه شده بود؟ بدون شک این هم از افسانه سازیهایی است که پیرامون کوروش به عنوان یک شاه بزرگ شده است. ثالثاً بنا به گزارش کتسیاس، کوروش برای اینکه جای آخرین شاه ماد را که پنهان شده بود را بیابد، دختر و داماد او و کودکانشان را شکنجه کرد، و بعد از به چنگ آوردن شاه، داماد او را کشت و با دخترش ازدواج کرد.


بحث دیگری نیز که مطرح می کنند این است که کوروش به دین مردمان احترام می گذاشت، ولی حضرت محمّد(ص) به دینهای دیگر احترام نمی گذاشت. در پاسخ به این فرمایش این افراد عرض می کنیم که اوّلاً حضرت محمّد(ص) به عنوان یک پیامبر الهی حق نداشتند دینهای باطل آن روز مثل بت پرستی، ثنویت، و گونه های بسیار تحریف شدۀ مسیحیت و یهودیت که پیروانشان خود را فرزندان خدا میدانستند، تأیید نمایند، ولی آنها را در مسلمان شدن نیز اجبار ننمودند. حتی بت پرستان نیز موظّف به مسلمان شدن نبودند، ولی احترام گذاشتن به عقاید آنها، تأیید کار باطل آنها، و گمراهی بزرگی بود که آنها در آن دست و پا می زدند، اتفاقاً این امر مؤید الهی بودن راه پیامبر است، زیرا خدا محال است راههای غلط و ناصحیح را تأیید فرماید. ثانیاً اینکه کوروش که به هر سرزمینی می رود دین آنها را تأیید می کند، و حتی در گلنوشتۀ خویش در بابل، می نویسد که به خدایان بابل ارادت دارد، و مردوک را عامل پیروزی خویش می داند، نشانگر دورو بودن این فرد است.



  هر چند ما باید کشور خود و تاریخمان را دوست داشته باشیم، ولی این دوست داشت نباید به شکلی افراطی باشد، و باعث شود که بخاطر ملّیتمان، حقیقت را زیر پا لگدکوب کنیم.




سفسطه های مخالفین اسلام

  در پست پیشین، ذکر شد که این مسئله که بسیاری از افراد، به صورت منطقی به مسائل فکر نمی کنند و منطق را در قضاوتهای خویش کنار می گذارند، راه را برای شبهات اسلامستیزان بازتر می نماید، تا با بیان شبهاتی آنها را منحرف سازند. اسلامستیزان، با توجّه به اینکه بسیاری از افراد قادر به تجزیه و تحلیل منطقی شبهات نیستند، این شبهات را در بین افراد ناآگاه انتشار می دهند، تا از این طریق آنها را گمراه کنند.


  پیش از انقلاب، یکی از فئودالهای رژیم پهلوی، کتابی را در مورد 23 سال نبوّت پیامبر اسلام، نوشت و در آن به بیان دروغهای فراوان و تهمتهای بیشمار علیه پیامبر اسلام، پرداخت. گروهی از دشمنان اسلام، ادعا می کنند که این کتاب، چشمانشان را به روی حقیقت باز کرده است، و به آنها نشان داده است که اسلام دین حق نیست! امّا می دانید نکتۀ جالب در این کتاب چیست؟ این کتاب برای هیچیک از ادعاهای خود، حتی یک سند نیز ذکر نکرده است، و تمام حرفها را بدون ذکر سند بیان می کند و کتابهایی که به نقد آن پرداخته اند، از روی اسناد موجود نشان می دهند که اکثر قریب به اتّفاق ادعاهای وی دروغ و باطل است. حال باید پرسید افرادی که با این کتاب حقیقت اسلام را دریافته اند، چگونه به سخنان نویسنده ای اعتماد می کنند که برای ادعاهایش هیچ سندی را ذکر نمی کند؟ آری، یک خوانندۀ منطقی، حتی اگر به اسناد دسترسی نداشته باشد، می گوید وقتی که این ادعاها، سندی ندارند، قابل قبول نیستند و در واقع ادعاهای نویسنده در علم منطق، مغالطۀ ادعای بدون استدلال(Claiming without reasoning) تلقی خواهد شد.



  در موارد بسیاری از شبهات، مانند شبهۀ صفیه و شبهات مربوط به جنگهای پیامبر با یهودیان، که شاید از جمله مهمترین شبهات روز علیه پیامبر اسلام(ص)، باشند، اسلامستیزان ممکن است سندی را ذکر کنند، ولی سخنانی را از نزد خود به سند اضافه یا از آن کم می کنند، تا داستان به شکلی در بیاید که قضاوت مخاطب ناآگاه لاجرم علیه پیامبر باشد. این روش استدلال، مصداق بارز مغالطۀ تحریف(distoring) می باشد. در این حالت، نیز اکثر افراد ناآگاه، به علّت اینکه پیرو عقل سلیم نیستند، خیلی راحت ادعاها را می پذیرند. در حالی که یک مخاطب آگاه و منطقی، پیش از هر چیز سند مورد ادعا را بررسی می کند تا ببیند که آیا چنین ادعایی در سند مورد نظر آمده است یا خیر، و اگر به آن سند دسترسی ندارد، بدون اینکه خودش تحقیق کرده باشد، سخن این تبلهای میانتهی را نمی پذیرد.


  همچنین در برخی شبهه سازی ها، مثل شبهات در مورد ماریۀ قبطی و عایشه، دیده می شود که شبهه سازان چیزهایی را از تاریخ نقل می کنند که واقعاً در جاهایی از تاریخ آمده است، ولی در عین حال تاریخ سخنان دیگری را نیز مطرح می سازد که با ادعاهای این افراد تناقض دارد، ولی این افراد شیطانزده، بخشی را نقل می کنند که به نفع خودشان است، و از بیان بخشهایی از تاریخ که با ادعایشان تناقض دارد، خودداری می کنند. یعنی وقتی تاریخ در یک جا می گوید عایشه در زمان عروسی 10 ساله بود و در جای دیگری می گوید که او 12 سال قبل از عروسی مسلمان شده بود(که با این حساب سن او در زمان عروسی باید خیلی بیشتر از 10 سال باشد)، این افراد گزارش دوم را نادیده می گیرند، و گزارش اوّل را مطرح می کنند تا بتوانند ادعا کنند که پیامبر اسلام(ص) با دختری کم سنّ و سال، ازدواج کرده اند. این روش استدلال، مصداق بارز مغالطۀ نقل قول ناقص(Incomplete quotation) است. افراد ناآگاه معمولاً خیلی سریع تحت تأثیر قرار می گیرند و شبهه را می پذیرند، بدختانه این مغالطه گاهاً کمک می کند که حتی اگر این افراد به سند مراجعه کنند نیز، عین ادعای اسلامستیز را ببینند، غافل از اینکه اسناد دیگری که گاهاً سندیت بیشتری نیز دارند، درست مثل شبهۀ عایشه، علیه این ادعا سخن می گویند. یک فرد منطقی وقتی با چنین شبهاتی روبرو بشود و پس از بررسی سند ببیند که ادعای مطروحه صحیح است، سایر اسناد موجود را نیز بررسی می کند، تا بداند که آیا این ادعا در سایر اسناد هم آمده است، یا نه.


  و البته یک فرد منطقی همیشه، سعی می کند پیش از خواندن شبهات، دانش کافی برای درک پاسخ آنها را کسب کند، زیرا گاهی شبهات در یک زمینۀ خاص دانشیک مطرح می شوند، و کسی می تواند جوابشان را بدهد که دانش کافی در آن زمینۀ خاص داشته باشد، مثل سؤالاتی که در بحثهای تطبیق بین علم روز و مباحث دینی مطرح می شوند، یا مثل شبهات فلسفی و منطقی که در مورد اصول دین مطرح می گردند. افراد ناآگاه، که معمولاً ادعای آگاهی زیادی هم دارند، همواره سعی می کنند بدون داشتن دانش کافی، با این شبهات روبرو شوند، و نتیجه هم این می شود که جواب درست و حسابی برای این شبهات پیدا نمی کنند، و تحت تأثیر قرار می گیرند.





منطقی فکر نکردن!

  یکی از مسائلی که راه را برای شبهه سازی در بین مردم و جوانان ما باز می کند، این است که مردم اکثراً به صورت منطقی به مسائل فکر نمی کنند، و این نداشتن منطق کافی در بحثها، باعث سقوط در دامهای فریبکاران می گردد.


  در زیر مواردی را ذکر می کنم:


  گروه بزرگی از مردم ما بسیاری از مسائل را بدون هیچ مدرکی می پذیرند، و همین امر باعث نشر شایعات می شود، و وقتی می گوییم چه سندی در کار هست؟ می گویند: «تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها»! این سخن بسیار غیرمنطقی است، ولی این افراد، آنرا برای دفاع از شایعاتی که بر زبان می آورند، مثل یک وحی الهی که باید بدون چون و چرا تسلیمش شد، مطرح می کنند، و تازه اگر ما قبول نکنیم، آنها ما را غیرمنطقی می خوانند! لازم به ذکر است که استفاده از این گزارۀ غلط که در زبان فارسی به صورت ضرب المثل در آمده است، به عنوان دلیل حقّانیت شایعاتی که آنها را نشر می دهند، مصداق بارز مغالطۀ مصادره به مطلوب(Begging the question) است، یعنی گزاره ای که درست بودنش اثبات نشده است را درست فرض می کنند و از آن نتیجه می گیرند، و یا به زبان منطقی، حکم را به جای فرض قرار می دهند.


  همچنین نگاهی که گروهی از مردم ما به روحانیان دارند، بسیار غیرمنطقی است، آیا عجیب نیست که این افراد با دیدن آخوندی که او را برای بار اوّل دیده اند، نسبتهای عجیب و غریب از صیغه باز بودن تا بنزسوار بودن را به او می دهند؟ در بیشتر موارد، با پرسیدن یکی دو سؤال از فردی که این نسبتها را می دهد، مشخص می شود که او هیچ شناخت دقیقی از فرد مورد نظر ندارد، ولی به صورت پیشفرض، یک سری ادعاهای ناروا را، به او نسبت می دهد! این امر نیز با منطق تضاد است و مصداق مغالطۀ رها نکردن پیشفرض(Apriorism) می باشد.


  گروهی از مردم، برخوردی بسیار غیرمنطقی با احکام دینی دارند، به این شکل که هر حکمی که به مذاقشان سازگار نباشد، رد می کنند و با عبارتی مثل «خدا هیچوقت اینگونه نگفته است» یا «اینها را آخوندها در آورده اند» یا «این در قرآن نیامده است»، خیال خودشان را راحت می کنند، و جالب اینکه برای ادعاهای خود هیچ سندی هم ندارند که هیچ، سند علیه آنهاست، مثلاً در حالی می گویند دستور به پوشش سر زنان در قرآن نیامده است که قرآن در آیه 59 سورۀ احزاب، دستور به پوشیدن جلباب که به معنای روسری بلند است، داده است! و نیز روایتهای معتبر و صحیح السّند هم که خدشه ای بر سندشان وارد نیست، برای احکامی که می گویند «ما این را قبول نداریم»، در دست هست. آیا این افراد گمان کرده اند که به صرف اینکه می گویند ما این را قبول نداریم، خدا از دستور خود باز می گردد؟ این گونه استدلالات نیز مصداق بارز مغالطۀ مصادره به مطلوب(Begging the question) هستند.


  گروهی از افراد نیز گمان می کنند همواره چیزی خوب است که اکثر مردم قبولش داشته باشند. این امر را می توان در نگرش مردم به لباس دید، مردم لباسی را می پسندند که «مد» باشد. بدبختانه، این نگرش گاهی باعث می شود که برخی خیال کنند که چیزی صحیح است که مد باشد!! و اساس قضاوت خود را برای درستی و غلطی یک امر دینی، سیاسی، اقتصادی و... نظر عموم قرار می دهند! بدون شک تعداد پیروان یک اندیشه چه کم باشد و چه زیاد، در درست یا غلط بودن آن اندیشه هیچ اثری ندارد، و این نوع استدلال در منطق، مغالطۀ توسّل به اکثریت(appeal to number) خوانده می شود.



 این مسئله که مردم ما در بسیاری از تجزیه و تحلیلهایشان، منطق را کنار می گذارند و پیرو خواستهای شخصی خویش می شوند، باعث ضعف آنها در برابر شبهات می شود.




برخی از راههای نشر شبهات

  در زیر به بررسی برخی از راههای نشر شبهات در بین مسلمانان می پردازیم:



1. شبکه های ماهواره ای: شبکه های ماهواره ای که تقریباً اکثر مردم ایران، به آنها نگاه می کنند، به دو روش مستقیم و غیرمستقیم، سعی در نشر شبهات می کنند. روش مستقیم این است که در یک سری از این شبکه ها، به صورت مستقیم و علنی، به عقاید اسلامی حمله می گردد، و برای مسلمانان به ایجاد شبهه می پردازند، از جمله همین شبهاتی که در جلسات پیشین، بدانها پرداختیم. همچنین به نشر مکاتب دیگر در برابر اسلام می پردازند.


  روش غیرمستقیم اینگونه است که سعی می شود، با ساختن محصولاتی، به شکلی مخاطبین مسلمان را به لحاظ فکری استحاله کنند،

  بارزترین مثال، محصولاتی دوبله شده به زبان فارسی هستند، که آشکارا مسلمانان را موجوداتی وحشی جلوه می دهند، و تأثیرات این فیلمها بر افراد غربزده، بسیار عمیق و زیاد است، و آنها را از مسلمان بودن شرمنده می کند. این فیلمها افراد را چنان آماده می کنند که در صورت بروز حادثه ای چون 11 سپتامبر، برخی از آنها به سرعت از اسلام «فرار» می کنند!

  همچنین تأثیرات برخی شبکه هایی که مثلاً در حال اخبار گفتن و اطلاعرسانی هستند، ولی در اصل کاری جز ایجاد یأس و بزرگنمایی ضعفها انجام نمی دهند، قابل توجّه است.

  شبکه هایی که سعی در ایجاد هیجان جنسی در جوانان دارند، و با فیلمهای به زبان فارسی، روابط آزاد زن و مرد، رابطۀ جنسی مردان و زنان متأهلی با زنان و مردان دیگر، و نیز همجنسبازی را به جوانان آموزش می دهند، بلکه به این کارها تشویق می کنند، با شهوتزده کردن جوانان، آنها را از دین دور می کنند. شاید یکی از صفتهای مشترک مهمی که بین اکثر کسانی که توسّط اسلامستیزان گمراه می شوند، مشترک است، همین شهوتران بودن این افراد باشد.


  البته برای کسانی مثل ما هم که بخواهیم افراد ناآگاه را از روبرو شدن با چنین فضای کثیفی، بر حذر داریم، انگهایی چون «متحجّر»، «امّل»، «عقب مانده»، «خشک مقدّس»، «مزدور رژیم» و... را کنار گذاشته اند، تا جوانان به محض نهی شدن، به یاد این انگها بیفتند و حرف ما را قبول نکنند.



2. اینترنت، چت رومها و وبسایتهای ضداسلام: بخش بزرگی از حجم شبهات مستقیم علیه اسلام، از راه اینترنت، وبسایتها و چت رومهای ضداسلام نشر پیدا می شود. این وبسایتها که بیشتر به نشر «اکاذیب» می پردازند تا مطالبی علیه اسلام، نقش بسزایی در رانده شدن گروهی از افراد ناآگاه از اسلام داشته و دارند. به خصوص وبسایتهایشان که مطالب را به صورت ثابت در صفحات دارند، تأثیری بالاتر و بیشتر نسبت به چت رومها، داشته اند.


  بدبختانه، علیرغم اینکه اسلام دستور می دهد که افراد ناآگاه از خواندن مطالب گمراهگر خودداری کنند، بسیاری از جوانان ما از سر کنجکاوی این مطالب را می خوانند، و نظر به اینکه دانش منطقی کافی و دسترسی لازم به منابع را ندارند، گروهی از آنها به شدّت تحت تأثیر قرار می گیرند، این گروه یا دین را به کل کنار می گذارند، یا اینکه نسبت به آن بی توجّه می شوند. بسیار عجیب است که افرادی که حال و حوصلۀ خواندن مطالب اعتقادی اسلامی را ندارند، برای خواندن مطالب ضدّاسلام، اینقدر حوصله دارند!!


  نظام جمهوری اسلامی، بر علیه این رویه، متوسّل به سیستم فیلترینگ شده است، که متقابلاً فیلترشکنها، و در پی آنها، vpn ظهور نمودند، و تقریباً می توان گفت که فیلترینگ برای ممانعت جوانان از ورود به این سایتها، اثر چندانی ندارد.



3.افرادی که در جامعه شبهه پراکنی می کنند: دسته سوّم این شبهات، از طریق افرادی که پیشتر آلوده شده اند، و حالا قصد آلوده کردن دیگران را دارند، نشر پیدا می کند. از دید این حقیر این بخش از نشر شبهات، برعکس دو مورد بالا، به جز موارد خاصی، مثل کلیساهای مخفی مسیحی و سیستمهای بهائی، سازماندهی ویژه و خاصی ندارند و افراد آلوده به صورت خودجوش، هر کس را که در جامعه برای این دست شبهات مناسب بدانند، تحت تأثیر قرار می دهند.


  تجربه نشان داده است که این افراد معمولاً کسانی را مورد هجوم قرار می دهند که یا به لحاظ جسمی یا به لحاظ روحی، دچار ناراحتی هستند، و به خصوص روی کسانی کار می کنند که به لحاظ روحی دچار مشکل هستند. قربانی معمولاً فردی است که به خاطر مشکلاتش به سطوح آمده است و بسیار غمگین است، و طبق معمول مردم کشور ما، به دنبال چیزی می گردد که گناه را به گردن او بیندازد؛ اینجا این افراد وارد عمل می شوند و گناه را به گردن دین اسلام می اندازند و با معرفی یک ایدئولوژی جدید، خواه مسیحیت یا بهائیت باشد، خواه زرتشتیت باشد، و خواه بیدینی و بیخدایی و خواه عرفانهای کاذب باشد، او را به خروج از دین اسلام، تشویق می کنند.


  مبلّغین مسیحیت و بهائیت و عرفانهای دروغین، به صورت شبانه روزی به دنبال کسانی می گردند که مشکلات روحی، جسمی، خانوادگی و ... دارند، و به محض یافتن شکار سعی می کنند به او تلقین کنند که با پیروی از کیش آنها، از تمام مشکلات رها خواهد شد. از این حیث بسیار ضروری می نماید که اگر جوانانی را دیدیم که دچار افسردگی و مشکلات شخصی هستند، سعی کنیم به آنها یاری برسانیم تا تبدیل به هدفی برای مبلّغین ضلالت نشوند.



4.کتابهای ضالّه: از زمانهای دور، کتابهای فراوانی علیه اسلام نوشته شده اند. این کتابها که شاید چیزی بیش از 99% آنها را دروغ و تحریف و سفسطه گری، تشکیل می دهد، هر چند شبهات چندان مهمی را علیه اسلام مطرح نمی کنند، و به لحاظ شبهه سازی با مقالاتی که روی سایتهای ضدّاسلام قرار می گیرند، قابل مقایسه نیستند، ولی برای افراد ناآگاه همان اثر را دارند.


  کتابهای گمراهگر، چندان اهمّیتی در نشر شبهه در داخل ایران ندارند، چرا که فقط به صورت زیرزمینی نشر پیدا می کنند، و به دست مشتریان خاص خود می رسند، و اکثر کسانی هم که به آنها دست پیدا می کنند، از طریق اینترنت آنها را با فرمت pdf دانلود می کنند، که این افراد خاص هم، همان مشتریان سایتهای ضداسلام هستند، و نشر شبهه برای آنها نیز جنبۀ اینترنتی دارد و در دستۀ دوم قرار می گیرند.



  این حقیر موارد زیر را برای مقابله با این مسائل، پیشنهاد می کنم:


1.تلاش شود که آگاهی های جوانان از مسائل مذهبی، و پاسخ شبهات افزایش یابد.


2.تا جایی که ممکن است، جوانان را از راههای ورود شبهه آگاه کنیم، تا دشمن دین و حربه های دشمن دین را بشناسند.


3.تلاش برای کاهش تأثیرات رسانه های غربی و غربزدگی بر جوانان.


4.تلاش شود به جوانان بیاموزیم که پیش از روبرو شدن با سخنان مخالفین، باید دانش کافی کسب کنند.

5.تلاش برای یاری به کسانی که دچار مشکلات معضلات روحی، جسمی، خانوادگی و ... هستند.