بر علیه اسلام، در جهان یک اتحاد بزرگ وجود دارد.
ما می بینیم که در حوزۀ دین، نویسندگان بیدین، بیخدا، مسیحی، یهودی، زرتشتی و... علیه اسلام، مطالبی به دور از انصاف می نویسند و به خورد جهانیان می دهند. در مواردی دیده می شود که با هم علیه اسلام، همکاری هم می کنند. برای مثال در یکی از فرومهای گفتگوی افراد بیخدا که به علّت کمبود مالی تعطیل شده است، کاربران زرتشتی و مسیحی، با کمال میل در کنار افراد بیدین و بیخدا، به نقد اسلام می پرداختند.
در حوزۀ سیاست نیز، می بینیم که سیاستهای جهانی برای محکوم کردن اسلام، به عنوان دینی که مردم را به صورت تروریست بار می آورد، دست به دست هم می دهند، و جالب اینکه گروههایی مثل القاعده و افرادی مثل صدّام که محصول دست خودشان هستند، در میدان عمل چنین چهره هایی را از اسلام نشان می دهند. در حوزۀ سیاست، آسیب بیشتری به اسلام می زنند، زیرا مردم جهان را از اسلام می ترسانند.
در یکی از سایتهای ضداسلام، نویسندۀ این سایت که منکر وجود خدا بود، در پاسخ به این سؤال که «اگر بیطرف هستید و با تمام ادیان مشکل دارید، چرا فقط اسلام را نقد می کنید؟» گفته بود: «ما اصلاً بیطرف نیستیم، بلکه کاملاً مغرض هستیم. مبارزه با اسلام یک حرکت جهانی است، و ما هم جزئی از این حرکت جهانی هستیم.»
امروزه، حجم شبهات و تهاجمات علیه اسلام، سرسام آور است، و اتحاد بزرگی علیه اسلام هست، که شاید به قول برخی از "اسلامستیزان" بتوان آنرا اتحادی جهانی دانست، ولی بدبختانه هنوز هم در میان بسیاری از مسلمانان، این امر بیشتر یک "توهّم توطئه" تلقّی می شود. همیشه خواب بودن مسلمانان بیش از دسیسه های دشمن، باعث شکست شده است.
بحث سوم: حمله به کاروان تجارتی قریش
بحث هفتم: تأثیرات جنگهای پیامبر بر مسلمانان!
یکی از شبهاتی که خیلی از سوی اسلامستیزان مطرح می شود، این است که مسلمانان جنگیدن را از پیامبرشان یاد گرفته اند و به همین خاطر، همیشه مردمان جنگجو و جنگ طلب هستند!!
در پاسخ به این افراد عرض می کنیم:
اولاً هر مسلمانی، حضرت محمّد(ص) را اسوۀ نرمش، مهربانی و برخورد نیکو با دوست و دشمن می داند، و ابداً به حضرت محمّد(ص) به عنوان اسوه ای برای جنگ افروزی، نگاه نمی کند. پس حتی اگر مسلمانان جنگ طلب باشند، این جنگ طلبی را از حضرت محمّد(ص) یاد نگرفته اند.
ثانیاً گیریم که مسلمانان جنگ طلب باشند و این جنگ طلبی را با سوءبرداشت از جنگهای حضرت محمّد(ص) فراگرفته باشند، در این میان گناه حضرت محمّد(ص) چیست؟ حضرت محمّد(ص) توسّط دشمنان و بدخواهانی که هر روز دسیسه ای برای نابودی اسلام می چیدند، وادار به جنگ می گردید، و خود شخصاً شخص جنگ طلبی نبود و از رخ ندادن جنگ بین مسلمین و کفار، استقبال می فرمود، چنانکه وقتی سریۀ حمزة بن عبدالمطلب با میانجیگری مَجدی بن عمرو، به صلح انجامید، به گزارش تواریخ پیامبر در مورد مَجدی فرمودند: «نمی دانستم چنین نیک نفس و فرخنده کردار است» یا فرمودند:«چنین کار آمد است»(مغازی، ص7)
ثالثاً انگ جنگ طلب بودن، انگی است که برای جلوگیری از جهاد مسلمین علیه ظلم مستکبرین، به مسلمانان می زنند، تا آنها را از جهاد دلسرد کنند. هر کس تاریخ را بخواند می بیند که مسلمانان به هیچ وجه از سایر ملتها جنگ طلبتر نبودند، و کمترین جنایات را نسبت به سایر اقوام نشان می دادند، چنانکه امروزه هم همین است، و حتی گروههای تکفیری چون القاعده نیز با آن همه جنایاتشان، با آمریکایی که در جنگها از سلاح هسته استفاده می کند و آثارش در ژاپن و عراق هنوز هم با ولادت کودکان ناقص و وحشتناک، وحود دارد، قابل مقایسه نیستند.
وقوع زمان جنگ |
نام جنگ |
تعداد کشته شده گان بر اساس منابع تاریخی | ||||
تاریخ طبری |
بحارالانوار |
طبقات |
تاریخ یعقوبی |
سیره ابن هشام | ||
دوم |
بدر |
84 |
84 |
84 |
86 |
84 |
سوم |
احد |
70 |
109 |
109 |
90 |
92 |
پنجم |
خندق |
9 |
9 |
11 |
14 |
9 |
پنجم |
بنی قریطه |
850 |
900 |
700 |
750 |
850 |
ششم |
بنیالمصطلق |
- |
10 |
10 |
- |
- |
هفتم |
خیبر |
3 |
- |
98 |
- |
23 |
هشتم |
موته |
3 |
- |
13 |
- |
13 |
هشتم |
فتح مکه |
21 |
- |
33 |
- |
20 |
هشتم |
حنینوطائف |
85 |
112 |
87 |
- |
101 |
--- |
بقیهجنگها |
210 |
333 |
119 |
- |
122 |
مجموع جنگها |
1405 |
1557 |
1274 |
940 |
1344 | |
میانگین |
1306 |
یکی از اتهامات مهمی که بر حضرت محمّد(ص) وارد می کنند این است که ایشان مخالفین خویش را می کشتند و احدی از مخالفین را زنده نمی گذاشتند.
باطل بودن این سخن بر کسی پوشیده نیست. بسیار بودند کسانی که با ایشان دشمنی داشتند و به ظاهر مسلمان شده بودند، و یا حتی اسلام ظاهری را هم نداشتند، ولی هرگز مورد تعرض ایشان قرار نگرفته بودند، همچون ابوسفیان و مسیلمۀ کذاب و دهها مثال دیگر.
وقتی از مخالفان اسلام می خواهیم بگویند مخالفانی را که حضرت محمّد(ص) کشته است، شاعران و هجوسرایانی را نام می برند که در شعر و سخن خویش به پیامبر توهین کرده اند، و خب مسلّم است که فرق هست بین اینها و افرادی که فقط مخالف هستند. این افراد با اشعار و سخنان خود، مؤمنین را نسبت به اسلام دلسرد می کنند و توهین به مقدّسات از حربه های همیشگی یاران شیطان است، و برخورد با آنان برای ممانعت از تأثیرشان بر جامعه لازم بوده است.
امروزه هم ما می بینیم که مجازات توهین به پیامبر مرگ است، وجود این مجازت در اسلام، باعث شده است که دشمنان اسلام خیلی کمتر جرئت توهین به مقدّسات اسلام را داشته باشند، ولی برخورد همراه با مسالمت مسیحیان با افراد توهینگر باعث شده است که همه روزه، در فیلم و سریال و کاریکاتور و شعر و ... حضرت مسیح و مقدّساتشان، مورد رکیکترین اهانتها و جسارتها قرار بگیرد.
امّا در مورد حکمت این مجازات، این بحث نیز مطرح می گردد که هر چند انسان ها در اصل انسانیت باهم مساوی هستند، ولی در ارزش های معنوی باهم فرق می کنند. بین پیامبران و ائمه علیهم السلام با انسان های معمولی از جهت تقوی، و کسب کمالات معنوی فرق زیادی وجود دارد. از نظر اخلاص در عمل، و ترک گناه و تلاش و کوشش در انجام دستور خداوند به جایگاهی رسیده اند که به عنوان واسطه فیض الهی اند. با توجه به جایگاه ارزشی که ائمه معصومین دارند، اهانت به آن ها اهانت به دین و خدا تلقی می گردد. این نوع اهانت سبب ارتداد و خارج شدن ازدین و بلکه موضع گیری و ستیزه در مقابل آن برمی گردد. بلکه حکم آن شدیدتر و بدتر از ارتداد است، زیرا در ارتداد تنها خروج از دین است(و صرف ارتداد مجازات خاصی ندارد)، ولی در این مورد هم خروج از دین و هم اهانت به دین حساب می شود؛ بنابراین در این جا تنها با توهین با یک شخص مواجه نیستیم، مگر این که شخص تعمدی در این کار نداشته، یا به ملزومات کار خود (که موجب ارتداد می شود) توجه نداشته باشد.
این تفاوتها را در جهان امروز نیز می بینیم، چنانکه فحاشی به یک فرد عادی فرق دارد با فحاشی به یک افسر پلیس که در حال انجام وظیفه است.
حضرت محمّد(ص) وقتی وارد مدینه شدند، با یهودیان مدینه قرارداد صلح و دوستی امضا کردند، و این قرار داد تا بعد از جنگ بدر پابرجا بود، ولی بعد از این جنگ یهودیان که گویا انتظار داشتند که به زودی اسلام توسّط کافران نابود شود، پیمان شکنی کردند(المغازی، ص127؛ طبری، ج3، ص996؛ کامل ابن اثیر، ج3، ص970). اسلامستیزان سعی می کنند بگویند که این جنگها بدون دلیلی موجه شروع شده است، و پیامبر می خواسته است یهودیان را اخراج یا نابود کند.
به بررسی این موارد می پردازیم:
الف)نبرد با بنی قینقاع: این گروه از یهودیان پس از جنگ بدر، به گزارش تمامی تواریخ، سر ناسازگاری با پیامبر را گذاشتند و بعد از جنگ بدر پیمان پیامبر را شکستند، پیامبر آنها را نصیحت فرمودند و از آنها خواستند که از سرنوشت قریش عبرت بگیرند ولی آنها دست برندارشتند و حتی به پیامبر گفتند خیال نکن که چون بر اعراب چیره شدی، بر ما نیز چیره می شوی! و سپس از قدرت شمشیر خود سخنها گفتند و با این سخنان قدرت خود را به رخ پیامبر کشیدند. بعد از این ماجرا و در همین حالی که دشمنی و پیمان شکنی نشان می دادند، روزی در بازار یکی از یهودیان به یک زن مسلمان هتک حرمت کرد، که یک مرد مسلمان به خشم آمد و او را کشت، یهودیان بنی قینقاع هم او را کشتند و اعلان جنگ کردند و به درون حصار خود رفتند و حالت جنگی گرفتند، و پیامبر نیز متقابلاً آنها را محاصره کرد، و بعد از مدتی با اجازۀ اینکه هر چه می توانند بار شترهایشان بکنند بروند، اخراج شدند.(مغازی واقدی، ص128-127، و با توضیحات کمتر و گاهاً کمی متفاوت در سیره ابن هشام، ص315-314؛ طبری، ج3، ص997؛ الکامل ابن اثیر، ج3، ص971-970)
مخالفان اسلام، می گویند که آغاز یک جنگ به خاطر یک شوخی، بدون شک بهانه جویی است، ما در پاسخ می گوییم که بدون شک مسئله چیزی فراتر از یک شوخی عادی بوده است، و این مسئله همینکه یهودیان بنی قینقاع به درون حصارهای خویش رفتند و حالت جنگی گرفتند و به گزارش مغازی اعلان جنگ کردند، آشکار می گردد. بدون شک، اگر مسئله یک شوخی یا یک قتل نفس بود، می شد مسئله را با یک خونبهای ساده حل کرد، ولی یهودیان می خواستند به شکلی جنگی بزرگ را علیه مسلمین آغاز نمایند.
ب)جنگ با یهودیان بنی نضیر: بعد از ماجرای بنی قینقاع، ماجرای بنی نضیر از این قرار بود که
روزی پیامبر به دژ بنی نضیر رفت، و یهودیان، تصمیم به قتل پیامبر گرفتند، از این رو به پشت بام
رفتند و خواستند از روی آن سنگی را بر سر پیامبر بیندازند، ولی پیامبر به مدد وحی الهی آگاه شد
و فوراً از پای دیوار بلند شد و از دژ خارج شد، و به بنی نضیر دستور داد که حالا که پیمان را شکستید، از سرزمین من خارج شوید.(المغازی، ص270-269؛ طبقات ابن سعد، ج2، ص56-55؛
سیره ابن هشام، ص355-354؛ کامل ابن اثیر ج3، ص1011-1010؛ طبری، ج3، ص1056-1054)
اسلامستیزان، در این جا می گویند حضرت محمّد(ص) خودش ادعا می کند فرشته به او گفته است که می خواهند وی را بکشند، و بعد این یهودیان بیچاره را به جرم این کار اخراج می کند. ولی حقیقت امر این است که گزارشات تاریخی، گفتگوهای بین یهودیان پیش از تلاش برای توطئۀ قتل و پس از خروج پیامبر را ثبت کرده اند، و این امر نشان می دهد که این امر فقط گمانه زنی پیامبر نبوده است.
ج)جنگ با یهودیان بنی قریظه: وقتی یهودیان بنی نضیر اخراج شدند و در خیبر ساکن گردیدند و گروههای دیگر یهودی، تصمیم گرفتند تمام طوایف را تشویق به نابودی مسلمین بکنند، و جنگ احزاب را به راه انداختند، از میان آنها حی بن اخطب به سراغ بنی قریظه رفت و رئیس آنها را به پیمان شکنی واداشت و ایشان پیمان را شکستند(سیره ابن هشام، ص367-366؛ طبقات ابن سعد، ج2، ص65-64؛ مغازی، ص343-340؛ طبری، ج3، ص1072). جالب اینکه کعب بن اسد ابتدا راضی نمی شود و از نیکوییهای حضرت محمّد(ص) و وفاداریش به پیمان سخن می گوید(سیره ابن هشام، ص366؛ مغازی، ص341؛ طبری، ج3، ص1072؛ کامل ابن اثیر، ج3، ص1019) آنها پیمان داشتند که با دشمنان اسلام، علیه اسلام متحد نشوند، ولی حالا این کار را کردند، و حتی از کفار قریش و غطفان درخواست نیرو کردند و یک بار هم شبیخون زدند(مغازی، ص346-345)، ولی در نهایت با همکاری یک تازه مسلمان که اسلامش را پنهان کرده بود، توافق آنها با کفّار به هم خورد، و در نتیجه از همکاری با احزاب عرب باز ایستادند(سیره ابن هشام، ص374-371؛ طبقات ابن سعد، ج2، ص67؛ مغازی، ص363-361؛ طبری، ج3، 1079-1078، کامل ابن اثیر، ج3، ص1022)، پس از اتمام جنگ احزاب پیامبر به سراغ یهودیان بنی قریظه رفتند و آنها را محاصره نمودند. پس از حدود یک ماه، بنی قریظه تسلیم شد، و روایات دو دسته هستند یک گروه می گویند که پیامبر خود سعد بن معاذ را بر ایشان داور قرار دادند و گروه دوم می گویند که آنها مستقیماً تسلیم حکم سعد بن معاذ شدند(طبری، ج3، ص1084؛ یعقوبی، ج1، ص411). در هر حال سعد دستور به اعدام مردان و اسارت زنان و کودکان ایشان داد.
در مورد چرایی اعدام آنها دلایل فراوانی را می توان مطرح کرد:
1.هر عملی را باید با شرایط عصر خودش بررسی کرد، در همان عصر، انوشیروان عادل بخاطر اینکه مزدکیان علیه او توطئه کرده بودند، و میخواستند او را از شاه شدن محروم کنند، تمام مزدکیان را به درون کاخ کشید و تمامشان را کشت.(ایران در زمان ساسانیان، آرتور کریستینسن، ص259) مزدکیان به خاطر یک توطئه در شرایط غیرجنگی، با چنین مجازاتی روبرو می شوند، در حالی که یهودیان بنی قریظه در شرایط جنگی، پیمان خود با پیامبر را شکستند، از دشمن برای حمله به مسلمانان درخواست دو هزار نفر نیرو کردند و چون با پاسداری مسلمانان این امر عقیم ماند، یک شبیخون ده نفره را با سرکردگی نبّاش بن قیس اجرا کردند(المغازی، ص346-345) و با این اوصاف تبانی با دشمن نیز به جرائم آنها اضافه می گردد. آنها این جرائم را در شرایطی انجام می دهند که مسلمانان در سخت ترین شرایط تاریخ خویش هستند. این مجازات در آن عصر عادی و عادلانه است.
2.طبق تورات خودشان، در تثنیه، باب آیات 10 تا 14، با آنها برخورد شده است، طبق این آیات موسی مأمور می شود که به هر شهری که رسید(شهرهای خارج از منطقه مالکیتش که باید هر کس آنهاست نابود سازد)، آنها را به صلح دعوت کند و از آنها جزیه بگیرد و اگر جزیه ندادند با آنها بجنگد و چون شهر را گشود، مردان را بکشد و زنان و کودکان را اسیر کند. یهودیان نیز به ندای صلح پیامبر بی توجهی کردند، ضمن اینکه جزیه هم نمی دادند، چنانکه در شب تسلیم بینشان مطرح شد که به مسلمانان جزیه بدهند و خود را خلاص کنند، ولی گفتند ما زیر جور عرب نمی رویم(المغازی، ص381)؛ و در نتیجه طبق این آیات با آنها برخورد شد.
3. اگر ما قرار است برای کسی دلسوزی بکنیم، باید برای مردمی که تحت تأثیر توطئه های یهود بودند و جانشان در خطر می افتاد نیز دلسوزی کنیم. ترحم بر جفنگ تیزدندان، جفا باشد به حق گوسفندان.
ضمناً ممکن است گفته شود که «آیا تمام مردان بنی قریظه در این ماجرا مجرم بودند که مجازات شدند؟» پاسخ می دهیم که در نظام قبیله ای عربستان و به خصوص در سیستم نژادی یهود، معمولاً اعضای قبیله پیرو سخن رؤسای خویش بودند و بنی قریظه نیز چنین بودند، چنانکه در تمام این ماجراها حتی یکی از آنها نیز به قبیلۀ خود پشت نکرد و به نزد پیامبر نیامد.
بحث دیگری که گفته می شود این است که مردان بنی قریظه اسیر بودند و نباید اسیر را کشت، این حرف مثل این است که بگوییم وقتی یک مجرم را دستگیر کردیم، نباید مجازاتش کنیم! اساساً جنگ با بنی قریظه برای مجازات آنها بود، و خب مسلّم است که بعد از اینکه تسلیم شدند، باید مجازاتشان بر آنها اجرا می گردید، و اسیر بودن، جرم فرد را از بین نمی برد.
آخر از همه اینکه حضرت محمّد(ص) پیامبر خداست، و اگر کسی بر سر این مسئله مشکل دارد، می توانیم با او در این مورد بحث کنیم، ولی کسانی که این را قبول دارند و می دانند هر چه ایشان می گوید سخن خداست(نجم:4) نظر به اینکه خدا صاحب همه جانهاست، باید بپذیرند که خدا حق این را دارد به پیامبر خود دستور بدهد که جان افرادی را بگیرد، زیرا جان آنها از آن خداست، و هر وقت بخواهد میتواند آن را از ایشان بگیرد.
د)نبرد با یهودیان خیبر: بحث دیگر نبرد پیامبر با یهودیان خیبر است، که منجر به اخراج آنان از خیبر می شود، علّت این امر این بود که یهودیان مقیم خیبر(بنی نضیر و غیره) کسانی بودند که کفار را تحریک به آغاز جنگ احزاب و نابودی مسلمانان کردند.(سیره ابن هشام، ص361، مغازی واقدی، ص330؛ طبری، ج3، ص1067؛ طبقات ابن سعد، ج2، ص1063؛ کامل ابن اثیر، ج3، ص1016؛ دلائل النبوة، ج4، ص179؛ فتح الباری، ج8، ص233؛ مواهب اللدنیة، ج1، ص256) برخی افراد می گویند که پیامبر به دنبال پول یهودیان خیبر بود، زیرا آنها پولدار بودند!! در پاسخ عرض می کنیم:
اولاً این ادعای شما، هیچ سندی را پشت خود ندارد، و ادعای بدون سندی که بر اساس گمانه زنی است، چیزی را علیه پیامبر ما ثابت نمی کند.
ثانیاً پیامبر پیش از شروع جنگ با خیبریان فرمودند اگر با من می آیید فقط باید نیت شما جهاد باشد و اگر مقصودتان غنیمت است، نباید بیایید.(مغازی، ص482)، و این امر نشان می دهد که ایشان به پول یهودیان خیبر اهمیتی نمی دادند.
ثالثاً زندگی فقیرانۀ پیامبر به خوبی نشان می دهد که پیامبر برای این امور ارزشی قائل نبودند، و مانند دنیاپرستان به دنبال مادیات نبودند.
الف: حالت جنگ بین مسلمانان و کفار
بررسی منابع تاریخی و تامل در آیات قرآنی موید این نکته است که: مشرکان مکه در واقع آغازگر جنگ علیه مسلمانان -هم در مکه و هم پس از هجرت مسلمانان به مدینه- بودند. با این تفاوت که در مکه هنوز اجازه دفاع و درگیری با مشرکان به مسلمانان داده نشده بود، و در مدینه این اجازه صادر شد.
از امام باقر (ع) در خصوص آیه 39 سوره حج « اذن للذین یقاتلون با نهم ظلموا ... » روایت شده که این آیه درباره مهاجران نازل شده است.(مجمع البیان، ج7، ص156) هر زمان که در مکه مجروح یا مضروبی از مسلمانان نزد رسول خدا(ص) میآمد و از کفار شِکوه میکرد، آن حضرت میفرمود که رخصت نبرد ندارد و آیه مزبور این رخصت را به پیامبر خدا (ص) داد.
در آغاز سال دوم هجرت، قریش به تدریج خود را برای حرکتهای ایذایی، تهدید امنیتِ مدینه و در نهایت هجوم به مسلمانان آماده میکرد. از اقدامات نظامی مکیان برضد مدینه در سال اول هجرت که ثبت و ضبط شده و شاهدی بر تحریکات جدی قریش بر ضد مدینه است، حضور 200 نفر از مکه در دشت رابغ به فرماندهی ابوسفیان بن حرب است. این سریه که برای مقاصد متعددی از جمله کسب اطلاعات، تحریک بدویان، اقدامات ایذائی و ... صورت گرفته بود، سریه عبیدة بن حارث را به دنبال داشت و در تواریخ ثبت شده است.
به این نکته باید توجه داشت که علت اعتراض مشرکان به سریه عبدالله بن جحش این بود که مسلمانان در «ماه حرام» جنگ کرده بودند. قریش میگفتند: قد استحل محمد و اصحابه الشهر الحرام، وسفکوا فیه الدم و اخذوا فیه الاموال و اسروا فیه الرجال»؛ یعنی محمد و یارانش ماه حرام را حلال دانستند در ماه حرام خونریزی کردند، غنیمت و اسیر گرفتند»(السیرة النبویه ، ج1، ص 604 – 603 و تاریخ الامم والملوک، ج 2، ص 412). گویا مشرکان مکه خود را با مسلمانان در حال جنگ میدیدند و لذا اعتراضی به اصل جنگ و تصرف اموالشان نداشتند.
ب: مقابله به مثل
1- اموال مهاجران:
شکی نیست بسیاری از مسلمانان مهاجر به مدینه، نتوانستند تمامی اموال خویش را از مکه به مدینه انتقال دهند. تلاش مسلمانان مهاجر این بود که خود را به مدینه برسانند تا بتوانند آزادانه به پرستش خدای متعال بپردازند. لذا بخش اعظم سرمایه آنها در مکه مانده بود و به دست کفار قریش افتاده بود.
محمدهادی یوسفی غروی مینویسد: «چون کفار قریش اموال مسلمین را گرفته بودند و مصادره کرده بودند، رسول خدا (ص) خواستار قصاص بود.»(موسوعه التاریخ الاسلامی، ج2، ص569)
دکتر زرگری نژاد نیز در این رابطه مینویسد: «در آستانه رمضان سال دوم هجری پیامبر(ص) مسلمانان را آماده میکرد تا وقتی بزرگترین کاروان تجاری قریش به ریاست ابوسفیان از شام باز میگردد به آن حمله کنند. بخش اعظم سرمایه این کاروان از فروش «اموال مهاجرین» فراهم شده بود.(تاریخ صدر اسلام، ص373)
2- مقابله با ظلم های قریش:
مسلمانان در شهر مکه به شدت مورد آزار وشکنجه مشرکان قرار داشتند. برخی از مسلمانان همانند سمیه، مادر عمار یاسر به علت همین شکنجهها به شهادت رسیدند. آزار و شکنجههای مشرکان به حدی بود که عدهای از مسلمانان به دستور رسول خدا (ص) به حبشه مهاجرت کردند.
در تفسیر المیزان ذیل آیه 39 سوره حج آمده است: ... چون مسلمانان مدتها بود از رسول خدا (ص) درخواست اجازه میکردند که با مشرکین قتال کنند، حضرت به ایشان میفرمود: «من مامور به قتال نشده ام و در این باب هیچ دستوری نرسیده است» و تا در مکه بود همه روزه عده ای از مسلمانان نزدش میآمدند که یا کتک خورده بودند، یا زخمی شده بودند، یا شکنجه دیده بودند و در محضر آن جناب از وضع خود و ستمهایی که از مشرکین مکه میدیدند، شکوه میکردند. حضرت هم ایشان را تسلیت داده امر به صبر و انتظار فرج میکرد تا این که این آیات نازل شد «اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا...» کلمه «ظلموا» در این آیه موید همین مطلب است.
بیهقی مینویسد: «چون پیامبر به مدینه آمد... فقط آهنگ قریش کرد و متعرض ایشان گردید؛ زیرا خداوند با کسانی که به مسلمانان "ستم" کنند و یا ایشان را از شهرهای خود بیرون نمایند، فرمان جنگ داده بود»(تاریخ بیهقی، ج2، ص207).
مسیحیان خیلی اسلام و پیامبر آن را به خشونت محکوم میکنند، ولی این در حالی است که کتاب مقدّس خودشان، خشونتها و فرمانهایی منسوب به خدا دیده می شوند که مانند آنها در قرآن یافتنی نیستند:
طبق کتاب مقدّس، بنی اسرائیل به زمین کنعان می رسند و در آنجا مردمان دیگری زندگی می کنند، حالا خدا که می خواهد بنی اسرائیل را در آنجا ساکن کند، به موسی چنین دستور می دهد:
«امّا از شهرهای این امّتهایی که یهوه،
خدایت، تو را به مالکیت می دهد، هیچ ذی نفس را زنده میگذار، بلکه ایشان
را، یعنی حتیان، فزیان، کنعانیان و اموریان را بالکل هلاک ساز»(تثنیه، باب
20، آیه 16,17)
در پی این دستور، حضرت موسی وارد سرزمین باشان می شوند، و بنا به گفته خود ایشان به نقل از کتاب مقدّس «در آن وقت همه شهرهایش را گرفتیم و شهری نماند که از ایشان نگرفتیم، یعنی شصت شهر و تمامی مرز و بوم ارجوب که مملکت عوج در باشان بود. جمیع این شهرهای حصاردار با دیوارهای بلند و دروازه ها و پشت بندها بود، سوای قرای بی حصار بسیار کثیر، و آنها را بالکل هلاک کردیم... هر شهر را مردان و زنان و اطفان هلاک ساختیم.»(تثنیه، باب 3، آیات 3 تا 7)
باز در مورد عمالقه(عمالیق) نیز می گوید:
«بر ایشان شفقت مفرما، بلکه مرد و زن و طفل و شیرخواره و گاو و گوسفند و شتر و الاغ را بکش.»(اول سموئیل، باب 15، آیه 3)
و امثال این نسل کشی ها در کتاب مقدّس بسیارند، در حالی که در قرآن هیچ آیه ای که دستور به نسل کشی، یا کشتار زنان و کودکان، حتی کشتار مردان باشد، یافت نمی گردد.
توجیهی که مسیحیان می آورند این است که خود حضرت مسیح این دستورات را نداده است! ولی این حرف باطل است زیرا طبق اعتقاد خودشان مسیح همان یهوه است، و در بالا دیدیم که دستور یهوه چگونه بوده است. از این گذشته وقتی پیامبران پیشین چنین کشتارهایی می کنند، اگر پیامبر دیگری چون حضرت محمّد(ص) دست به جنگهایی با خشونت بسیار ناچیز بزنند، نباید محکوم به خشن بودن بشوند.
قرآن، از مسلمانان میخواهد که با کسانی بجنگند که با آنها میجنگند، و تجاوز نکنند(بقره:190). قرآن در بیشتر جاهایی که از دستور به جهاد میدهد، از فعل امر «قاتلوا» استفاده می کند که از دیدگاه مفسّرین، به معنای جنگ با دشمنی است که به ما هجوم آورده است، زیرا اگر قرآن میخواست دستور به جهاد ابتدایی بدهد، باید در این آیات از فعل امر «اقتلوا» استفاده می فرمود.
قرآن، تنها یک جا از فعل امر «اقتلوا»، استفاده فرموده است، و دستور به جهاد ابتدایی داده است، و آنهم در سورۀ توبه و مربوط به زمانی است که کفّار پیمان شکنی کردند و پیمان صلح را زیر پا نهادند، لذا قرآن دستور به جنگ کافرانی می دهد که پیمان شکسته اند و در عین حال دستور می دهد که با کافرانی که پیمانشان را نشکستند، تا پایان دورۀ پیمانشان، کاری نداشته باشند.(آیات ابتدایی سورۀ توبه را بخوانید)
این روش اساسی قرآن را می توان در عملکرد پیامبر نیز دید، حضرت محمّد(ص) نیز، تنها با کسانی می جنگیدند که یا به اسلام حمله کرده بودند یا دسیسه و توطئه چیده بودند یا جفایی کرده بودند که لازمه اش جنگ بود.
هر چند در اسلام جهاد ابتدایی با نظر معصوم نیز می تواند وجود داشته باشد، ولی حقیقت امر این است که حضرت محمّد(ص) هرگز بی دلیل با کسی نجنگیدند و همیشه این دشمن بود که کاری می کرد که راهی جز جنگ باقی نمی ماند.
بحث اوّل: ماریه قبطی
بحث دوم: زینب بنت جحش
بحث سوم: صفیه
بحث چهارم: عایشه
بحث پنجم: ریحانه
بحث ششم: خدیجه