سماعه گوید خدمت حضرت صادق علیه السلام بودم و جمعى از دوستانش هم حضور
داشتند که ذکر عقل و جهل به میان آمد حضرت فرمود:
عقل و لشکرش و جهل و
لشکرش را بشناسید.
سماعه گوید من عرض کردم قربانت گردم غیر از آنچه شما به
ما فهمانیده اید نمى دانیم.
حضرت فرمود: خداى عزوجل عقل را از نور خویش و
از طرف راست عرش آفرید و آن مخلوق اول از روحانیین است پس بدو فرمود: پس رو
او پس رفت سپس فرمود پیش آى پیش آمد خداى تبارک و تعالى فرمود: ترا با
عظمت آفریدم و بر تمام آفریدگانم شرافت بخشیدم سپس جهل را تاریک و از دریاى
شور و تلخ آفرید به او فرمود پس رو پس رفت فرمود پیش بیا پیش نیامد فرمود:
گردن کشى کردى؟ او را از رحمت خود دور ساخت. سپس براى عقل هفتاد و پنج لشکر
قرار داد. چون جهل مکرمت و عطاء خدا را نسبت به عقل دید دشمنى او را در دل
گرفت و عرض کرد پروردگارا این هم مخلوقى است مانند من. او را آفریدى و
گرامیش داشتى و تقویتش نمودى من ضد او هستم و بر او توانایى ندارم آنچه از
لشکر به او دادى به من هم عطا کن فرمود بلى مى دهم ولى اگر بعد از آن
نافرمانى کردى ترا و لشکر تو را از رحمت خود بیرون مى کنم عرض کرد خشنود
شدم پس هفتاد و پنج لشکر به او عطا کرد. و هفتاد و پنج لشکرى که به عقل
عنایت کرد (و نیز هفتاد و پنج لشکر جهل) بدین قرار است:
نیکى و آن وزیر عقل است و ضد او را بدى قرار داد؛ که آن وزیر جهل است؛ و
ایمان و ضد آن کفر؛ و تصدیق حق و ضد آن انکار است؛ و امیدوارى و ضد آن
نومیدى؛ و دادگرى و ضد آن ستم؛ و خشنودى و ضد آن قهر و خشم؛ و سپاسگذارى و
ضد آن ناسپاسى؛ و چشمداشت رحمت خدا و ضد آن یأس از رحمتش؛ و توکل و اعتماد
به خدا و ضد آن حرص و آز؛ و نرم دلى و ضد آن سخت دلى؛ و مهربانى و ضد آن
کینه توزى و دانش و فهم و ضد آن نادانى؛ و شعور و ضد آن حماقت؛ و پاکدامنى و
ضد آن بى باکى و رسوائى و پارسائى و ضد آن دنیا پرستى؛ و خوشرفتارى و ضد
آن بدرفتارى؛ و پروا داشتن و ضد آن گستاخى؛ و فروتنى و ضد آن خودپسندى؛ و
آرامى و ضد آن شتابزدگى؛ و خردمندى و ضد آن بى خردى و خاموشى و ضد آن
پرگوئى؛ و رام بودن و ضد آن گردنکشى؛ و تسلیم حق شدن و ضد آن تردید کردن، و
شکیبایى و ضد آن بى تابى؛ و چشم پوشى و ضد آن انتقامجوئى؛ و بى نیازى و ضد
آن نیازمندى؛ و به یاد داشتن و ضد آن بى خبر بودن؛ و در خاطر نگه داشتن و
ضد آن فراموشى؛ و مهرورزى و ضد آن دورى و کناره گیرى؛ و قناعت و ضد آن حرص و
آز؛ و تشریک مساعى و ضد آن دریغ و خوددارى؛ و دوستى و ضد آن دشمنى؛ پیمان
دارى و ضد آن پیمانشکنى؛ و فرمانبرى و ضد آن نافرمانى سرفرودى و ضد آن
بلندى جستن؛ و سلامت و ضد آن مبتلا بودن؛ و دوستى و ضد آن تنفر و انزجار؛ و
راستگوئى و ضد آن دروغگوئى؛ و حق و درستى و ضد آن باطل و نادرستى؛ و امانت
و ضد آن خیانت؛ و پاکدلى و ضد آن ناپاکدلى؛ و چالاکى و ضد آن سستى و زیرکى
و ضد آن کودنى؛ و شناسایى و ضد آن ناشناسائى؛ و مدارا و رازدارى و ضد آن
رازفاش کردن؛ و یک روئى و ضد آن دغلى؛ و پرده پوشى و ضد آن فاش کردن؛ و
نماز گزاردن و ضد آن تباه کردن نماز؛ و روزه گرفتن و ضد آن روزه خوردن؛ و
جهاد کردن و ضد آن فرار از جهاد؛ و حج گزاردن و ضد آن پیمان حج شکستن و سخن
نگهدارى و ضد آن سخن چینى؛ و نیکى به پدر و مادر و ضد آن نافرمانى پدر و
مادر؛ و با حقیقت بودن و ضد آن ریاکارى؛ و نیکى و شایستگى و ضد آن زشتى و
ناشایستگى؛ و خودپوشى و ضد آن خود آرائى و تقیه و ضد آن بى پروائى؛ و انصاف
و ضد آن جانبدارى باطل؛ و خودآرائى براى شوهر و ضد آن زنا دادن؛ و پاکیزگى
و ضد آن پلیدى؛ و حیا و آزرم و ضد آن بى حیائى؛ و میانه روئى و ضد آن
تجاوز از حد؛ و آسودگى و ضد آن خود را به رنج انداختن؛ و آسانگیرى و ضد آن
سختى گیرى؛ و برکت داشتن و ضد آن بى برکتى؛ و تن درستى و ضد آن گرفتارى؛ و
اعتدال و ضد آن افزون طلبى؛ و موافقت با حق و ضد آن پیروى از هوس و سنگینى
و متانت و ضد آن سبکى و جلفى؛ و سعادت و ضد آن شقاوت؛ و توبه و ضد آن؛
اصرار برگناه؛ و طلب آمرزش و ضد آن بیهوده طمع بستن؛ و دقت و مراقبت و ضد
آن سهل انگارى؛ دعا کردن و ضد آن سرباز زدن؛ و خرمى و شادابى و ضد آن سستى و
کسالت؛ و خوشدلى و ضد آن اندوهگینى؛ مأنوس شدن و ضد آن کناره گرفتن و
سخاوت و ضد آن بخیل بودن.
پس تمام این صفات ( هفتاد و پنج گانه) که لشگریان عقلند جز در پیغمبر و
جانشین او و مؤمنینى که خدا دلشان را به ایمان آزموده جمع نشود اما دوستان
دیگر ما برخى از اینها را دارند و متدرجا همه را دریابند و از لشکریان جهل
پاک شوند آنگاه با پیغمبران و اوصیاءشان در مقام اعلى همراه شوند و این
سعادت جز با شناختن عقل و لشکریانش و دورى از جهل و لشکریانش به دست نیاید
خدا ما و شما را به فرمانبرى و طلب ثوابش موفق دارد.(در متن جنود عقل و جهل
را هفتاد و پنج ذکر کرده و در توجیه هفتاد و هشت و ظاهرا بعضى به عبارت
دیگر تکرار شده).
اصول کافی، جلد 1، صفحه 21، باب عقل و جهل، حدیث 14