تحقیق در دین

سلسله مباحث دفاعیاتی پیرامون نبوّت حضرت محمّد(ص)

تحقیق در دین

سلسله مباحث دفاعیاتی پیرامون نبوّت حضرت محمّد(ص)

اعجاز تحدی قرآن

قرآن می فرماید:

«و ان کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا فاتوا بسوره من مثله و ادعوا شهدائکم ان کنتم صادقین؛ اگر در آنچه بر بنده مان نازل کرده ایم شک دارید، پس سوره ای مانند آن بیاورید و شاهدان خودتان را به قضاوت و تایید همانندی آن با قرآن، فرا بخوانید اگر راست می گویید!».(بقره:23)
با توجه به این آیه معلوم می شود قرآن داوری مشخص برای ارزیابی معرفی کرده و آن "جمع سخندانان و سخن شناسانی است که صلاحیت این قضاوت را دارند، حتی اگر مومن به قرآن هم نباشند".

  وقتی که منکران وحیانیت قرآن متنی به خیال خود مثل قرآن آوردند، باید آن را به عالمان و سخن شناسان منصف که مورد قبول خودشان و دیگران باشند و حرفشان از روی انصاف باشد، ارائه کنند. همیشه در جامعه افرادی هستند که با این که مشرک یا کافر هستند، ولی هم سخن شناس هستند و هم منصف و حرفشان برای دیگران حجت است.

  اگر تا امروز و در آینده فرد یا گروهی سوره ای در مقابله با قرآن بیاورد و گروه های زبانشناس و منصف دنیا این همانندی را تأیید کنند، طبیعی است که اثر خود را خواهد گذاشت و هم کافران به آسمانی نبودن قرآن یقین خواهند کرد و هم مؤمنان به آسمانی بودن آن شک خواهند نمود هر چند که عالمان اسلام همانندی را انکار کنند.

 

 

  اما تحدی قرآن به چندین جهت است هم فصاحت و بلاغت که اولین جهت اعجاز قرآن بود که عرب حجاز با آن مواجه شد. هم به این که حق محض است و باطل را بدان هیچ راهی نیست:
«لا یأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَینِ یدَیهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزیلٌ مِنْ حَکیمٍ حَمیدٍ ؛ (فصلت:42) هیچ گونه باطلى، نه از پیش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نمى‏آید؛ چرا که از سوى خداوند حکیم و شایسته ستایش نازل شده است! ».

هم هیچ اختلافی در صدر و ذیل آن نیست:

«أَ فَلا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فیهِ اخْتِلافاً کَثیراً ؛ (نساء:82) آیا درباره قرآن نمى‏اندیشند؟! اگر از سوى غیر خدا بود، اختلاف فراوانى در آن مى‏یافتند».

هم آورنده آن یک فرد امی و درس ناخوانده و مکتب و تعلیم ندیده بوده است:

«وَ ما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِیمینِکَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ ؛ (عنکبوت:48) تو هرگز پیش از این کتابى نمى‏خواندى، و با دست خود چیزى نمى‏نوشتى، مبادا کسانى که در صدد (تکذیب و) ابطال سخنان تو هستند، شک و تردید کنند».

 

  خلاصه قرآن کتاب هدایت و معرفت است و کسی که می خواهد با قرآن معارضه کند، باید سخنی بیاورد که هم سخنی معرفتی و هدایتی و پر محتوا باشد، هم حق محض باشد و هم از گیرایی و جذابیت کلامی فوق العاده برخوردار باشد و هم از اختلاف و تناقض دور بوده و صدر و ذیل آن تصدیق کننده هم باشد.

 

 

 

مخالفین اسلام چه می گویند؟

 

 

مخالفان اسلام برای مقابله با این وجه اعجازی قرآن، تلاش بسیاری نموده اند:

 

 

اوّلین گام مخالفان اسلام، این است که سعی می کنند چیزی شبیه به قرآن بیاورند، ولی خب در این مورد چیز قابل توجّه و ارزشمندی از آنها صادر نشده است، و آنچه می آورند با هیچیک از معیارهای بالا همخوان نیست.  اوّلین تلاش در این زمینه را شاید مسیلمۀ کذّاب، که در زمان پیامبر ادعای پیامبری نمود، کرده باشد. او سعی کرد یک سوره مثل قرآن بیاورد و آن سوره این بود: «الفیل، ما الفیل، ما ادراک ما الفیل، له خرطوم طویل» یعنی "فیل، فیل چیست؟ چه دانی که فیل چیست؟ بینی بلندی دارد"، این سوره که باعث تمسخر مسیلمه نیز شد، نه چیز هدایتگری مثل قرآن دارد، و چیز ارزشمندی را بیان می کند. ولی از همۀ اینها بالاتر اینکه مسیلمه آیات ابتدایی سورۀ قارعة را برداشته است و به جای کلمۀ "قارعة"، کلمۀ "فیل" را قرار داده، و سه آیه اوّل را به این شکل بیان نموده و برای آیۀ چهار را نیز یک جملۀ بی معنی که با سه آیۀ قبلی ارتباط دارد، را بیان کرده است. پس یک دزدی ادبی نموده است!

 و آخرین موردی هم که ساخته شده است، کتابی است، به نام "الفرقان الحق" که توسّط مسیحیان عربزبان، نگاشته شده است، که قرار است چیزی شبیه به قرآن باشد! امّا وقتی آیات این کتاب را نگاه کنید، می بینید که جملات مختلف قرآن را از جاهای مختلف آن برداشته است، و با کنار هم قرار دادن آنها، آیات جدیدی را ایجاد نموده است!! که این هم یک آلیاژ از قرآن است و نه یک کتاب مثل قرآن!

  برای توجّه منکرین، نظر به اینکه آنها بیشتر سعی دارند سوره ای مثل سوره های کوتاه قرآن بیاورند، یکی از سوره های قرآن را مثال می زنیم. مثل سورۀ قریش، یا توحید، یا کوثر و موارد دیگر. اگر یکی از این سوره ها را از قرآن خارج کنیم، و قرآن 113 سوره داشته باشد، سورۀ مورد نظر، سوره ای مثل سوره های قرآن هست، ولی در عین حال از هیچ جایی از سوره های دیگر قرآن اقتباس ننموده است، و یک تقلید از قرآن محسوب نمی گردد. زیبایی، هدایتگری و عدم اختلاف و فقدان سخنان باطل را نیز در بر دارد، منکرین اگر راست میگویند چنین سوره ای بیاورند.

 

 

دوّمین گام مخالفین اسلام، این است که پس یک تلاش اوّلیه برای آوردن سوره ای مثل قرآن، تلاش می کنند، به شکلی ناتوانی خود از آوردن سوره مثل قرآن را توجیه کنند، تا حقانیت آنرا انکار نمایند:

 

 

شبهه اوّل: آیا اینکه یک اثر ادبی یا علمی، در بالاترین سطح باشد و کسی نتواند مثل آن بیاورد، آیا این می تواند نشان بدهد که آن اثر از سوی خداست؟ مثلا ادبایی داریم که در یک زمینۀ ادبی بهترین آثار را آورده اند و کسی نتوانسته مثل آنها بیاورد.

در پاسخ می گوییم:

اول این که: به حکم عقل هیچ اثر ادبی یا علمی، آخرین حد و سطح در آن زمینه نخواهد بود؛ زیرا هر اثری تراوش فکر و ذهن و خلاقیت یک یا چند انسان است و عقل می گوید یک یا چند انسان دیگر ممکن است مانند آن یا بهتر از آن را بیاورند و از این رو جهان جایگاه تولد و تولید و ایجاد خارق العاده ها در زمینه های مختلف است. اما معجزات پیامبران از جمله قرآن کار بشر و پیامبر نیست تا به حکم عقل ممکن باشد در آینده یک یا چند نفر با هم بتوانند مانند آن را بیاورند. بلکه کار خدای قادر مطلق است که برای اثبات توحید و نبوت انجام داده و به حکم عقل بشر ضعیف و محتاج به تنهایی یا به کمک هم هیچ گاه نمی تواند کاری مثل آن، انجام دهند.

 

دوم : ارائه اثر کم نظیر یا بی نظیر همیشه به معنای معجزه و خدایی بودن نیست؛ بلکه بشر را خدا بدیع و خلاق آفریده و این اثری بشری است و هیچ کس در بشری بودن آن شک ندارد.
معجزه ، کاری است که از مدعی نبوت و برای اثبات نبوت و ماموریت آسمانی او ظهور می کند. مثل این که به عنوان معجزه و نشانه نبوت و خدایی بودن، حضرت موسی عصایش را اژدها می کند یا حضرت شعیب از دل کوه و صخره سخت، شتر و بچه شتری بیرون می آورد. این کار خدایی است و هیچ بشری به تنهایی یا با کمک هم نمی توانند چنین کاری انجام دهند. اما خلاقیت های افرادی که مدعی نبوت و ماموریت آسمانی نیستند و این خلاقیت را به نشانه و علامت اثبات ماموریت آسمانی ارائه نداده اند، با معجزه ارتباطی ندارد. از این رو اگر این خلاقیت بی نظیر هم باشد و برای ابد هم بی نظیر بماند و هیچ فرد یا جمعی نتواند مثل آن را بیاورد، معجزه و خدایی نیست.  بنا بر این صرف بی نظیر بودن و ناتوانی دیگران از انجام مثل آن، کار را معجزه نمی کند و کسی همن نمی تواند آن را معجزه بنامد، بلکه حتما باید از جانب مدعی نبوت و برای اثبات نبوتش باشد.  بنا بر این بر فرض که غزلیات حافظ از قرآن و معارف قرآنی هیچ بهره ای نگرفته و فقط تراوش ذهن خلاق حافظ باشد و ... ، باز هم این معجزه و از سوی خدا (به معنایی که در معجزه در نظر داریم )، نیست. زیرا خود حافظ دارد اعلام می کند که این تراوش ذهن من است و ادعای دیگران هم که ارزش ندارد.

  بله اگر (به فرض محال) خلاق اثر بی نظیری ادعای نبوت داشته و اثر بی نظیرش را نشانه نبوت معرفی کند و دلایل دروغگویی اش آشکار نباشد و این اثر بی نظیر هم یاور او باشد (که این ها همه محال است؛ زیرا باطل برهان و پایه و اساس ندارد و باطل بودن و دروغ بودنش به راحتی آشکار می گردد. اما بر فرض محال که دلیل و برهانی بر بطلان او نباشد)، بر خداست که این آیت ضلالت را رسوا سازد و به صورتی دروغگویی اش را آشکار کند! هم چنان که وقتی مسیلمه کذاب ادعای نبوت کرد و ادعایش مورد قبول کثیری واقع شد، خدا رسوایش کرد و وقتی مردمی از او خواستند که به مانند پیامبر درون چاه کم آبشان که فقط کمی آب شور داشت، آب دهان بیندازد تا پرآب و شیرین شود و او هم انداخت، خدا همان آب کم و شور را هم خشکاند تا بدانند که این طبیبشان به جای شفا دادن کور می کند.

بنا بر این هر اثر بی نظیری را به عنوان آیت نبوت ارائه دهد، اگر دروغگویی و رسوایی اش آشکار نیست بر خداست که او را رسوا کند.  پس معجزه صرف بی نظیری و کم نظیری نیست؛ بلکه ارائه اثر بی نظیر است به عنوان آیت نبوت از جانب کسی که دلیل و برهان آشکاری بر دروغگویی او موجود نباشد؛ بلکه همه نشانه ها راستگویی اش را تایید کند.

  اما اگر کسی مدعی نبوت نیست و در زمینه ای خلاقیت بی نظیری تا آن زمان و از آن به بعد (به فرض محال ) ارائه دهد، دلیلی ندارد که معجزه و کار خدایی به معنای معجزه بدانیم. بله هر کاری خدایی است؛ زیرا خدا به خالق و پدیدآورنده اش فهم و علم و توانایی داده و آیت و معجزه نیست.

 

سوم اینکه: تحدی قرآن فقط در زیبایی ادبی نیست. بلکه در بی اختلاف بودن، و حق بودن و هدایتگر بودن نیز هست.

 

 

شبهه دوم: برخی می گویند هر کس سبک ادبی خودش را دارد، پس عجیب نیست که نشود مثل کسی مطلبی بنویسند. پاسخ این افراد چیست؟

پاسخ  می دهیم:


گر چه هر اثری ویژگی های خود را دارد که ممکن است آن ویژگی در هیچ اثری دیگری یافت نشود؛ همچنان که آثار دیگر هم ویژگی هایی دارند که در این یافت نمی شود. ولی این مانع همانند آوری نمی شود.

  مثلا هر اثر معماری ویژگی یا ویژگی هایی دارد که در دیگر آثار نیست؛ ولی همان اثر با همه ویژگی هایش از جانب خبرگان در معماری یک نمره می گیرد که آثار دیگری ممکن است وجود داشته یا به وجود آید که همان نمره یا بیشتر از آن را بگیرد.

  در ادبیات هم ما میبینیم که بارها اشعاری شبیه به اشعار شعرای بزرگ ساخته شده است، و حتی در بین اشعار آنان قرار گرفته است! مثل اشعاری که به صورت الحاقی به شاهنامۀ فردوسی افزوده گردیده اند، که حتی قابل تشخیص نیست که کدامیک را فردوسی گفته است و کدامیک را افراد دیگر، و فقط با تطبیق نسخه ها و چک کردن با نسخه های قدیمیتر می توان این ابیات  و اشعار را شناسایی نمود.

  قرآن هم یک اثر معرفتی و علمی است با ویژگی های خاص خود که سخن شناسان و معرفت شناسان وقتی آن را ملاحظه می کنند، سطحی در غایت اوج را برای آن می یابند و هر اثر دیگری که به عنوان معارضه با آن ساخته شده را وقتی ملاحظه می کنند، فاصله آن را با قرآن حداقل، فاصله زمین تا آسمان می یابند.

  پس داشتن ویژگی، مانع تکرار می شود، ولی مانع همانند آوری یا بهتر آوری نمی شود؛ زیرا همانند با تکرار فرق دارد. همانند یعنی اثری که در آن سطح و دارای ویژگی هایی همسان با این باشد که نمره هر دو را هم سطح سازد بدون این که هر دو یکی باشند و هر کدام ویژگی خاص خود را دارد؛ اما با هم پهلو می زنند.

  ضمن اینکه باز هم یادآور می شویم، که تحدی قرآن، فقط در زیبایی ادبی نیست، بلکه در تمام ابعاد قرآن است: عدم اختلاف، هدایتگر بودن، حق بودن و...

 

 

شبهه سوم: شاید در آینده یک سوره مثل قرآن ساخته شود!

در پاسخ به این شبهه، عرض می کنیم که لازمۀ لطف و هدایتگری خداست، که اگر قرآن معجزه نبود و آوردن مثل آن ممکن بود، در همان زمان حضرت محمّد(ص)، دروغ بودن ادعای قرآن را ثابت نماید، و مانع از گمراهی میلیاردها انسان بگردد. انسانها برای شناخت نبوت یک پیامبر راهی بهتر از مشاهدۀ معجزه ندارند، و از این منظر، اگر مردمی معجزۀ دروغینی را دیدند که نتوانستند مثل آن بیاورند،، لازمۀ هدایتگری خداست که این دروغین بودن این معجزه را آشکار فرماید.




اعجاز عدم اختلاف در قرآن


  در اینجا به یکی از موارد اعجازی قرآن که خود قرآن نیز بدان اشاره می فرماید اشاره می کنم. قرآن در سورۀ نساء، آیۀ 82، می فرماید:

 

أَ فَلا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فیهِ اخْتِلافاً کَثیراً

ترجمه: آیا درباره قرآن نمى‏اندیشند؟! اگر از سوى غیر خدا بود، اختلاف فراوانى در آن مى‏یافتند.

 

اینجا قرآن یک جنبه از اعجاز خود را نشان می دهد، که به صورت زیر بیان می شود:

1.کتابی که مثل قرآن، در طول 23 سال، آورده شود، اگر از سوی غیر خدا باشد، دچار اختلافات فراوان خواهد شد.

2.قرآن فاقد اختلاف است.

نتیجه:قرآن، نمی تواند از سوی غیر خدا باشد.

 

و وقتی معجزه بودن قرآن از این طریق ثابت شود، پیامبر بودن آورندۀ آن نیز ثابت می شود، لذا باید حضرت محمّد(ص) را پیامبر خدا بدانیم.

 

 

 

چرا اگر کتابی مثل قرآن اگر از سوی غیرخدا بود، در آن اختلاف فراوان دیده می شد؟

  بدون شک، لازم است که ما توضیح بدهیم که چرا اگر کتابی چون قرآن که در طول 23 سال، آورده شده است، در صورتی که توسّط بشر نوشته می شد، دچار اختلافات فراوان می شد.

برای توضیح در این مورد چند نکته را باید مدنظر قرار داد:

 ابتدا توضیح می دهیم که منظور از اختلاف حتما به معنای تناقض یک سخن با سخن دیگر نیست. به صورتی که سخن اول در اثبات چیزی باشد و سخن دوم حتما در نفی همان چیز باشد. این یک صورت از اختلاف است که ممکن است در گفتار یا نوشتار انسانی دیده شود. انواع دیگر اختلاف مانند تکامل مرتبه و عمق نظر و اندیشه که در قول و بیان و نوشته بروز می کند و نوشته ها و تالیفات را نیز دارای مراتب تکاملی می کند، از انواع اختلافاتی است که در نوشته ها و افکار فرد فرد انسان ها دیده می شود. به نحوی که یک بیان و یک فکر در مقایسه با فکر دیگر و بیان دیگر کامل تر و متین تر و بیان دیگر ناقص تر و ضعیف تر باشد. حتی ممکن است دو بیان و فکری که با یکدیگر مقایسه می شوند، ارتباط موضوعی و محتوایی هم با هم نداشته باشند، ولی قوت و ضعف را در هر یک نسبت به دیگری بتوان مشاهده کرد. به وضوح می بینیم که هیچ انسانی را نمی توانیم در حالت عادی ببینیم که از این تکامل برخوردار نباشد و مجموعه افکار او در بیست سال پیش عینا همان باشد که الان هست و با توجه به رشد فکری و عقلی و تجربی، دچار هیچ تکاملی نشده باشد. همچنین فردی را به لحاظ عادی نمی توان سراغ داشت که تمام افکار او از حیث قوت و متانت در یک سطح و میزان باشد و هیچ اختلاف سطح و کیفیتی در آن مشاهده نشود.

  با توجه به این مقدمات، در پاسخ به این مطلب که آیا دلیلی بر این مطلب وجود دارد؟ عرض می کنیم که: این گونه نیست که این مساله ادعایی بدون دلیل باشد. اگر گفته می شود که محصول فکر انسان و دست نوشته او خالی از تغییر نیست، به پشتوانه مبانی فلسفی و همچنین تجربی یقینی و قطعی است. انسان دارای ویژگی‌هایی است که موجب می‌گردد تألیفات و نوشته‌های او از ثبات کافی برخوردار نبوده، بلکه دستخوش تحول و اختلاف گردد. از جمله ویژگی ها:

1ـ انسان از جمله موجودات مادّی است، از طرفی بدون شک تمام موجودات مادّی، دائماً در حال تغییر و تحول هستند؛ حتی تغییرات خود را به موجودات اطراف خود انتقال می‌دهد، پس تأثیر پذیری از موجودات اطراف و تأثیر گذاشتن بر آنها، جزء طبیعت موجود مادّی، از جمله انسان می‌باشد. به همین دلیل، پاره‌ای از افکار و نظرات به مرور و با گذشت زمان، تغییر کرده و دگرگون می‌شود، از این‌رو تناقض فکری در گفتار و نوشته‌ها در طول زمان، به وجود می‌آید؛ این از مشخصات و ویژگی های موجود مادّی است. برعکس خداوند، که از هر گونه مادّه و عوارض مادّی به دور است، دگرگونی و تغییر هم در مورد او وجود ندارد، پس گذشت زمان هم باعث تناقض گویی و اختلاف در گفتار او نمی‌شود.

2ـ یکی از قوانین کلی در نظام آفرینش، قانون تکامل است. یکی از مصادیقی که تحت این قانون کلی قرار دارد، فکر انسان است، که از نقص و ضعف به سوی قوت و کامل شدن حرکت می‌کند، به خصوص با افزایش تجربۀ انسان و همچنین بالا رفتن سطح علمی و پیشرفت در مهارت های فنی و علمی. از طرفی این تجربه‌ها و پیشرفت ها لازمۀ تمدن بشری است، یعنی تمدنی نمی‌تواند جای تمدن قبلی را بگیرد، مگر این که نسبت به تمدن قبلی پیشرفت های زیادی داشته باشد، از سوی دیگر، افکار انسان ها نیز حرکتی از نقص به کمال دارد. هیچ انسانی را نمی‌بینید مگر اینکه احساس می‌کند امروز، عاقل‌تر از دیروز است. هر عمل و تدبیری که امروز می‌کند، پخته‌تر و سنجیده‌تر از کار و تدبیری است که دیروز انجام داده است. این یک واقعیت غیر قابل انکار است. تجربه هم این را نشان داده است. اگر کسی کتابی بنویسد و بعد از چند سال بخواهد بار دیگر همان کتاب را بنویسد، محال است که تغییرات و اصلاحاتی در آن ندهد؛ این به خاطر همان قاعدۀ کلی و حرکت از نقص به سوی کمال است.

3ـ در میان انسان ها فقط معصومین ـ علیهم السلام ـ هستند که از خطا و اشتباه و فراموشی مصون و ایمن می‌باشند. هر انسان دیگری هر چند هم نابغه باشد، در زمینه‌‌های عقلی و عملی و فکری دچار اشتباه و فراموشی و غفلت می‌شود، حتی این مسئله از لحاظ علمی هم ثابت شده است که فراموشی و غفلت و اشتباه از ویژگی های انسانی می‌باشد، پس به طور قطعی انسان در افکار و رفتار و نوشته‌های خود دچار اختلاف و تناقض می‌شود.

4-انسان از محیط و فضای حاکم بر جامعۀ خود، حالت تأثیر پذیری دارد، از جهت روانشناسی هم تأثیر پذیری فکر انسان از شرایط گوناگون زندگی خویش غیر قابل انکار است، مثلاً فکر انسان در حالت های مختلف از جمله ضعف و قدرت، صلح و جنگ، زندگی فردی و اجتماعی و... حالت های متفاوتی دارد، که برگرفته از تأثیری است که آن زمان بر او داشته است، پس بازده فکری انسان نیز مختلف و گوناگون می‌باشد، زیرا انسان نمی‌تواند رویه و روش خود را در همه عمر یکسان نگه دارد.

  بر این اساس است که گفته می شود افکار و اندیشه انسان در طول گذر زمان دچار تغییر و تحول می شود. لازم نیست تحول به معنای تناقض در مواضع یا اندیشه باشد. همچنین لازم نیست که در همه زمینه ها تحول رخ دهد (هر چند که قسمت اعظم علوم کسبی انسان از تحول و تکامل برخوردار است.)

 

 

 

مخالفین اسلام چه می گویند؟

  حالا که معجزه را به خوبی نشان دادیم، حتماً برای شما جالب است مخالفین اسلام، در این مورد چه سخنانی را مطرح می کنند. مخالفین اسلام در این مورد بحثهایی را مطرح می کنند که در زیر به آنها اشاره خواهم کرد:

  اوّلین بحثی که مخالفین اسلام مطرح می کنند این است که اصلاً بعید نیست که یک انسان یک کتاب را بنویسد و در آن هیچ اختلافی نباشد. پاسخ این ادعای این افراد به صورت مفصّل در بالا آمد. ممکن است شما اگر در طول یک ماه، یک کتاب را بنویسید و این کتاب فاقد اختلافات باشد، ولی بدون شک اگر هر بخشی از آنرا در زمانی بنویسید و در کل نوشتن آن، 23 سال طول بکشد، بدون شک بخاطر تکاملهایی که در بالا بدانها اشاره شد، نظراتتان متفاوت خواهد شد، و در بخشهای مختلف سخنانتان اختلاف ایجاد خواهد شد. خود من که مدّتی را به نوشتن پرداخته ام، سخنانی که امروز مطرح می کنم، با سخنانی که یک سال پیش مطرح می کردم فرق دارد، چه برسد به اینکه بین دو سخن من 23 سال اختلاف باشد.

 

 

  دومین بحثی که مخالفین اسلام، مطرح می کنند این است که می گویند، با این حساب، اگر یک نفر کتابی را بنویسد و بعد گروهی را استخدام کند تا تمام اختلافات آنرا رفع بکنند، آیا باید آنرا کلام خدا بدانیم؟ در پاسخ به این بحث هم می گوییم که اختلافات در یک کتاب نباید محدود شود به اختلافات داخلی، به معنی این که بین بخش اوّل و بخشهای دیگر کتاب و بین جملاتی که در آن وجود دارد، اختلاف به صورت تناقض یا تفاوت وجود داشته باشد. بلکه اگر کتابی نوشته شود که مطالب گوناگون این کتاب با حقایقی که آن مطالب دربارۀ آن ها بحث می کند و ناظر به آن ها می باشد، در تعارض و اختلاف باشد، می توان گفت آن کتاب دارای اختلاف است. این نکته را ما از واژه «تدبر» که در این آیه به جای واژه هائی مانند «نظر» «قرائت» «مطالعه» «تلاوت» و غیره آمده است، می توانیم دریافت کنیم. چرا که تدبر در لغت به معنای ملاحظه دنباله امر و کار می باشد. «أَ فَلا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ من التدبر، و هو النظر فی أدبار الأمور و تأملها» بنابر آنچه که گفته شد، اگر فرض بگیریم که دانشمندی هر چند بسیار در سطح عالی کتابی بنویسد و گروهی از فضلا و دانشمندان آن رشته را جمع آوری کند و تمام اشکالات آن را برطرف کند، باز نمی توان انتظار داشت که از تغییر و تحول به نسبت تغییر و تحولی که واقعیات مورد بحث در آن کتاب پیدا می کنند، مصون باشد. همان گونه که ما در مورد بسیاری از کتبی که با چنین خصوصیاتی یا خصوصیاتی مشابه نوشته شده اند، مواجه بوده ایم و مثال های فراوانی برای آن داریم. کتاب هایی که افرادی مثل ابن سینا که در زمان خود در نهایت علم و دانش بوده اند، نوشته اند، با وجود استحکام و قوت بسیار بالائی که در زمان خود داشته اند، به مرور زمان منفذهای اشکال و ضعف در آن ها هویدا شده است، با وجود آن که دانشمندان بسیاری چه در زمان حیات آن ها و چه بعد از حیاتشان در سراسر کره زمین در صدد تحکیم و استقرار آن مبانی و مطالب برآمده اند، به نحوی که بعد از مدتی کارآمدی خود را از دست داده و دیگر علاوه برآن که بدون اشکال نیستند، بلکه در خیلی از موارد حتی قابل طرح نمی باشند.

 

 

  سومین بحثی که مخالفین مطرح می کنند این است که شبهاتی بر این عدم اختلاف وارد است، که هر چند مسلمین پاسخهایی به آنها بدهند، باز منقدین هم جواب خواهند داد و بحث همچنان ادامه دارد!! در پاسخ به این افراد باید به صورت خیلی ساده بگوییم: «خدا به ما عقل داده است تا استدلالات موافقان و مخالفان را بنگریم و با عقل سلیم استدلال درست را بپذیریم.» اگر قرار باشد که فقط چیزی را بپذیریم که همه بر آن اتفاق نظر دارند، حتی نمیتوانیم برای خود یک همسر پیدا کنیم، زیرا هر انسانی دوستان و دشمنانی دارد، و خب نظر این دو گروه بر سر خوب بد بودنش هرگز به اتفاق نظر نخواهد رسید!

 وقتی طرف a استدلال x را مطرح می کند و در مقابل طرف b پاسخ y را ارائه می دهد ،مبانی و مقدمات به کار برده شده در استدلال a قابل قبول است یا نیست. اگر هست، مجالی برای اشکال گیری و پاسخ دهی وجود ندارد. استدلال صحیح که از مقدمات بدیهی سامان یافته ،نه اکنون و نه در هیچ زمان دیگری قابل رد و انکار نیست و گرنه بدیهی محسوب نمی شود .

  اگر این اصول و مبانی و مقدمات قابل قبول نیست که اشکال طرف b وارد است . دیگر طرف a  مجالی برای دفاع منطقی و مستدل نخواهد داشت . هرچه در خارج از این چارچوب ارائه شود، جز مغالطه و جدل و انکار بدیهیات نیست که نادرستی آن مشخص و روشن است .

در واقع این شبهه و اشکال تنها به قیاسات غیر برهانی بار می شود که از مقدمات مشهوره و غیر بدیهی استفاده کرده اند، نه قیاسات برهانی که در آن ها مجالی برای انکار و تردید و فرض ارائه شدن پاسخ در آینده وجود ندارد .

 

 

چهارمین بحثی که می کنند این است که شاید بعدها اختلافی در قرآن پیدا بشود، و روی همین حساب ما نمی توانیم این معجزه را بپذیریم. در پاسخ به این شبهه هم عرض می کنیم که لازمۀ لطف و هدایتگری خدا این است که نگذارد که بندگانش 1400 سال را در گمراهی به سر ببرند و اگر حضرت محمّد(ص) پیامبر نبودند و به دروغ ادعای معجزه بودن قرآن را، فرموده بودند، لازمۀ هدایتگری و لطف خدا این بود که معجزه نبودن قرآن در همان عصر به شکلی ثابت کند و در این مثال، اختلافی از قرآن را به مردم نشان بدهد.

 

 

 

پنجمین بحثی که در این مورد مطرح میشود، بحث بر سر این است که آیا قرآن عدم اختلاف دارد یا خیر و در این مورد چندین شبهه ایجاد میکنند:

 

 

اولین شبهه این است که ناسخ و منسوخ های قرآن، نشانگر وجود اختلاف در قرآن هستند. نسخ به معنای واقعی اش نشان دهنده چنین اختلافی است. معنای لغوی و حقیقی نسخ یعنی با روشن شدن بطلان رای و نظر قبلی ، حکم و نظر دهنده، آن را باطل و رای و حکم جدید جایگزین کند. این معنای حقیقی نسخ است. نسخ به این معنا در قرآن وجود ندارد زیرا لازمه آن، ضعف و جهل قانون گذار(خداوند) است که با علم بی پایان خداوند منافات داشته و از ساحت مقدّس پروردگار به دور است. اما نسخ در چند معنای دیگر به کار رفته که مستلزم عیب و نقص بر خدا نیستند:

1-حکم از آغاز محدود به زمان خاصی بوده که خداوند به آن آگاه است؛ اما مردمان نسبت به آن جاهل بوده و گمان داشته‏اند که حکم دائمی است. نسخ در این جا در حقیقت اعلام این است که گمان شما خطا بوده و خدا از اول حکم موقت داده بود، ولی آن را دائمی می دانستید.

2-اصولا احکام خداوند برای پیاده و اجرا شدن توسط بندگان است تا در سایه انجام آن، به کمال برسند. کسب نور و هدایت و تقوا کنند .شایسته ورود به بهشت گردند اما گاهی احکام، امتحانی است؛ یعنی هدف، آزمایش و امتحان افراد و یا اتمام حجت است. بعد از برآورده شدن هدف، دلیلی برای تداوم حکم نیست و نسخ می گردد. چنین نسخی بر خلاف حکمت نبوده و عدم آگاهی معنا نمی‏دهد، مثلا آیه نجوا در سوره مجادله (آیه 12) که مضمون آن ، وجوب پرداخت صدقه برای نجوای با پیامبر و هدف از آن آزمایش مردم بود تا به سبب این آیه فضیلت امیرالمؤمنین ثابت گردد. در این جا وقتی آیه اول نازل شد ، مردم گمانشان این بود که حکمی دائمی است، در حالی که خدا از اول این حکم را وضع فرموده بود تا عملا نشان دهد از بین مسلمانان فقط امام علی است که قدر مصاحبت با پیامبر را می داند . وقتی این مطلب روشن شد ، دیگر وجهی برای تداوم آن نبود و با آیه بعد نسخ گردید. بنا بر این در این جا هم نسخ به معنای لغوی آن نیست.

3- نیازهای انسان گاه با تغییر زمان و وضع محیط دگرگون می‌شود. گاه نیازها ثابت و پایدار است. این مسئله با توجه به قانون تکامل انسان و جوامع روشن‏تر می‌گردد که در روند تکامل و پیشرفت انسان‏ها، در مرحله ای برنامه‏ای مفید و سازنده است و در مرحله بعد همان برنامه زیانبار و غیر لازم. در مورد احکام خداوند هم همین طور است. برخی احکام در زمان و مکان خاصی کارآیی و مصلحت داشته و بعد از آن به خاطر تغییر اوضاع بی اثر می‌شود. البته نباید فراموش کرد که معارف دین فرازمانی و فرامکانی است . بسیاری از احکام هم دائمی و فرا زمانی است. تغییر هماره در مسائل کوچک‏تر و دست دوم است.

  بنا بر این نسخ به معنای حقیقی و لغوی در قرآن اصلا وجود ندارد، ولی به معناهایی که ذکر شد و از جمله به معنای تخصیص و تقیید هم در قرآن وجود دارد .نسخی که در قرآن است، نشان دهنده حکمت و مصلحت بینی گوینده است، نه تکامل فکری و نظری او. مانند یک پزشکی که از اول می داند که دارو برای مدت موقتی برای بیمار تجویز می کند اما مریض متوجه این مساله نیست و پزشک بعد از مدتی دارو را عوض می کند.

 

 

شبهه دومی که وارد می کنند این است که قرآن در یک جا میفرماید هر کس از هر دینی مسیحی، یهودی، صابئی و مؤمنین، که ایمان بیاورد و عمل نیکو انجام بدهد ترسی بر او نیست(بقره:62) ولی در جای دیگر میفرماید که هر کس غیر از اسلام دینی را برگزیند، از او پذیرفته نمی شود، و در آخرت از زیانکاران است(آل عمران:85).

در پاسخ این شبهه عرض میکنیم که اهل کتاب از نگاه قرآن دو دسته اند : مؤمن و کافر:

 

 اهل کتاب مؤمن این گونه معرفی شده اند: کسانی که( به رسول خدا و دین او) ایمان آوردند. مومنان به خدا و قیامت و نیکوکاران اهل کتاب از یهود و نصارا و صابئان اجرشان نزد خدا محفوظ است و ترس و وحشتی آنان را نیست.( بقره:62) کسانى که ایمان آورده و کسانى که یهودى و صائبى و مسیحى اند. هر کس به خدا و روز بازپسین ایمان آورد و کار نیکو کند، پس نه بیمى بر ایشان است و نه اندوهگین خواهند شد.(مائده:69) [همه اهل کتاب] یکسان نیستند. از میان اهل کتاب گروهى درست کردارند که آیات الهى را در دل شب مى‏خوانند و سر به سجده مى‏نهند. به خدا و روز قیامت ایمان دارند . به کار پسندیده فرمان مى‏دهند. از کار ناپسند باز مى‏دارند. در کارهاى نیک شتاب مى‏کنند و آنان از شایستگانند.(آل عمران:114-113) البته از میان اهل کتاب کسانى هستند که به خدا و بدان چه به سوى شما نازل شده و به آنچه به سوى خودشان فرود آمده ایمان دارند، در حالى که در برابر خدا خاشع اند. آیات خدا را به بهاى ناچیز نمى‏فروشند. اینان نزد پروردگارشان پاداش خود را خواهند گرفت.(آل عمران:199)

  در مورد اهل کتاب کافر می فرماید: آنان کسانی اند که آیات حق را کتمان کرده و باطل را در لباس حق جلوه می دهند (آل عمران:71-70). خیر و خوبی مؤمنان را نمی خواهند (بقره:105). سد راه حق شده و آن را کج می خواهند. (توبه:34)

  اگر در این توصیف ها دقت کنید، می بینید که گروه اول، مسلمان واقعی هستند، یعنی تسلیم دین حق و معتقد به توحید و نبوت و معاد و خاضع در برابر پیامبران می باشند. اهل تلاوت آیات خدا، صداقت، امانتداری، نماز، امر به معرف و نهی از منکرند. گر چه ممکن است هنوز اسلام را نشناخته باشند، اما به محض شنیدن آیات نازل بر پیامبر، اشک از گونه های شان جاری می شود، همراستایی آن با دین خود را احساس کرده و به او ایمان می آورند: چون آنچه را به سوى این پیامبر نازل شده، بشنوند، مى‏بینى بر اثر آن حقیقتى که شناخته‏اند، اشک از چشم های شان سرازیر مى‏شود. مى‏گویند: پروردگارا ما ایمان آورده‏ایم؛ پس ما را در زمره گواهان بنویس، و چرا به خدا و آنچه از حق به ما رسیده، ایمان نیاوریم و حال آن که طمع و امید داریم پروردگارمان ما را با گروه شایستگان (به بهشت) در آورد.(توبه:84-82) چنین کسانی موحد و مسلمان واقعی و اهل نجات می باشند. بین چنین متدینانی هیچ اختلاف و دوئیتی نیست، زیرا به محض شناخت یکدیگر با هم همراه می شوند. خود را مؤمن به یک دین و آیین می یابند. این همان حقیقت "ان الدین عند الله الاسلام" است، یعنی دین حق یکی بیش نیست و آن اعتقاد به توحید و نبوت و معاد و پیامبران و عمل صالح و امر به معروف و نهی از منکر و ... است که اهل کتاب مؤمن هم، متدین به آن هستند.

   در مقابل کفر هم "ملت واحده" است که استکبار و گردن کشی در برابر حق و کتمان و انکار آن است. اهل کتابی که اهل انکار و کتمان و جعل و تحریف هستند، به پیامبران و از جمله به پیامبر دین خود مؤمن نیستند، بلکه دنبال هواها و هوس های خویش و دین خودساخته خویش هستند و به هیچ حقی گردن نمی نهند. پس آیات مورد نظر یک حقیقت را بیان می کند و تغییر نگرشی در گوینده حاصل نشده است.

 

 

شبهه سومی که مطرح می کنند این است که قرآن در سوره های مکی با مشرکین کنار می آید و در سوره های مدنی، دستور به جنگ آنها می دهد. در پاسخ عرض می کنیم که اگر سوره های مکّی قرآن را با دقّت بخوانیم، ابداً هیچگونه صلح و آشتی با مشرکین در آن نیست و قرآن به طور کامل از آنها برائت می جوید. قرآن در سورۀ کافرون، به آنها می فرماید که دینشان برای خودشان باشد و حضرت محمّد(ص) دین خودش را داشته باشد. در سوره های مکّی، بارها و بارها کافران و مشرکان به عذاب الهی تهدید می شوند و قرآن پاسخهای محکمی نیز به آنها می دهد، مانند پاسخ قرآن به سخنان سخیف ابولهب. پس قرآن در سوره های مکّی نیز به طور کامل در برابر مشرکین موضع گرفته است و ابداً با دین آنها کنار نمی آید. امّا در سوره های مدنی نیز، وقتی دستور به جنگ با مشرکین داده می شود که آنها دست به شمشیر می برند و اقدام تجاوز و تعرض می کنند، که خب لزوم دفاع بر هر عاقلی آشکار است، در زمان نزول سوره های مکّی، مشرکین اقدام به جنگ مسلّحانه نکرده بودند، که دستور جهاد و دفاع صادر شود، ضمن اینکه پیامبر امکانات جنگ را نیز نداشتند، چنانکه موسی در مصر و عیسی در اورشلیم، چنین امکاناتی را نداشتند و در آن دورۀ زمانی جهادی نکردند.

 

 

شبهه چهارم این است که می گویند آخر اینکه آیات و سوره های مکی با آیات و سوره های مدنی تفاوتهایی دارند. آیات مکی آهنگینتر از آیات مدنی هستند، و سوره های مکی کوتاهتر از سوره های مدنی می باشند.  در پاسخ عرض می کنیم که رعایت اقتضاهای زمانی و مکانی در آیات وحی، نشانه دگرگونی نویسنده نیست، بلکه نشانه تدبیر و حکمت نویسنده و تغییر در شرایط نزول می باشد. در مکه مخاطبان وحی مشرکان بودند که منکر توحید و معاد بودند. خدا با آیات کوتاه و با نثر مسجع که تأثیرگذاری بیشتری داشت، آنان را به توحید و معاد فراخواند. در مدینه مخاطب مؤمنانی بودند که باید تعلیم های معرفتی و عملی می یافتند. از این رو آیات و سوره های مفصل در بیان معارف و احکام نازل شد. پس این رعایت اقتضای زمان و مکان است، نه تغییر و تحول گوینده.



حجّیت معجزه

در این بحث، به چند نکته در مورد حجّیت معجزه می پردازیم.  

 

معجزات در گزارشهای تاریخی

 

  در اکثر ادیان، معجزاتی به بزرگان دین، نسبت داده می شود و در کتب مقدّسشان نیز به آن معجزات اشاره می گردد. چنین معجزاتی را زرتشتیان از زرتشت(؟)، مسیحیان از حضرت مسیح(ع)، مسلمین از حضرت محمّد(ص) و بهائیان از بهاءالله، نقل می کنند. آیا می شود به چنین معجزاتی اعتماد کرد؟ از چند جهت نمی توان مطمئن بود که این گزاراشات صحیح هستند: 

 

1.این گزارشات توسّط پیروان خود این پیامبران نقل می شوند، یا در کتابهای تاریخی دیگری نقل می شوند که توسّط این پیروان تحریف شده اند! مثلاً مسیحیان می گویند مورخین مشرک و یهودی، هم نوشته اند که مسیح مصلوب شد، و سه روز بعد از مردگان برخاست، ولی خب در همین کتابها می بینیم که مسیح پسر خدا خوانده شده است! و منتقدین به شدّت بر تحریف شده بودن این کتب تأکید دارند، ضمن اینکه با فرض قبول هم می توان گفت این کتابها در این موارد فقط اعتقادات مسیحیان را نقل کرده اند، و نه چیزی بیشتر، زیرا اگر نویسنده به این معجزات اعتقاد واقعی داشت، بدون شک مسیحی می شد. پس نظر به اینکه در این گزاراشات تعصبات پیروان نقش دارد، قابل اعتماد برای پذیرش از سوی افراد بیطرف نیستند. 

 

 

2.ادعای ویژه، سند ویژه می طلبد. شما در کتابهای تاریخی داستانهای زیادی می خوانید، و ادعاهای عادی را با همین سندهای عادی می پذیرید. در کتابهای تاریخی می خوانید که کوروش به سکائیه حمله کرد، عمر به ایران لشکر کشید، عثمانی اتحاد اروپایی علیه خود را در یک جنگ شکست داد و... اینها داستانهای عادی هستند؛ ولی اگر شما در جایی بخوانید که یک پادشاه سربازان خویش را سوار بر نهنگها نموده است و با دشمنانش جنگ دریایی نموده است، این یک ادعای ویژه است. شاید محال نباشد، ولی شما هرگز بخاطر اینکه این را در یک کتاب تاریخی(آنهم کتابی که توسّط افرادی که نسبت به این ادعا بیطرف نیستند)، بخوانید، آنرا باور نخواهید کرد. ادعای ویژه سند ویژه می خواهد. 

 

 

  پس با این حساب نمی توان به معجزات ذکر شده در کتب تاریخی یک دین، به مقدّس و الهی بودنش پیامبرشان پی برد. ما فقط می توانیم به اعجازی ایمان بیاوریم که خودمان آنها را با چشم خودمان، دیده باشیم. از این حیث این برتری را بر سایر ادیان دارد که یک معجزۀ زنده، یعنی قرآن، برای ارائه به حقجویان دارد.

 

  

  

چند سؤال در مورد حجیت معجزه

پرسش اوّل: از کجا بدانیم انجام این معجزه وابسته به عوامل ماورای طبیعی است و دلیلی دنیوی که صاحب معجزه از آن خبر دارد و ما بی خبر هستیم، در پس پرده قرار ندارند؟

 

پاسخ: در جواب این پرسش عرض می کنیم:

اوّلاً برای پی بردن به خارق العاده بودن یک عمل، نیاز نیست به تمام رازهای طبیعت آگاه باشیم. همینکه ببینیم یک امر عادی است و همیشگی، برای مثال یک فرد که بمیرد و در قبر گذاشته بشود، می پوسد و دیگر زنده نمی شود، اگر با عملی روبرو شدیم که این عادت را بر هم زد، برای مثال اگر پیامبری جنازه ای که سالها در قبر بوده و پوسیده است را زنده کرد و از قبر بیرون آورد، مشخص است که یک معجزه صورت گرفته است.

ثانیاً برای پی بردن به خارق العاده بودن یک معجزه، نیازی به استقرای تام نیست، و ما می توانیم به تجربیات حسی خود نیز اعتماد کنیم. مثلاً ما می دانیم که آتش سوزاننده است، و اگر پیامبری را به درون آتش بیندازند، و او نسوزد، یک معجزه رخ داده است، چنانکه کسانی که او را به آتش می اندازند، نیز می دانند آتش سوزاننده است و به قصد کشتن و سوزاندنش او را به آتش می افکنند.

ثالثاً لازمۀ هدایتگری خدا است که اگر دروغگویی عملی شبیه به معجزه را با عللی که برای ما شناخته شده نیستند، ارائه بدهد، او را رسوا کند تا مردم گمراه نشوند، حال خواه پیامبری را مبعوث کند تا با معجزاتی بالاتر، معجزه نبودن کار او را ثابت کند، خواه مشابه آن عمل را به افراد عادی دیگر بدهد و یا به هر شکل دیگری که مردم روشن شوند که عمل آن مدّعی، معجزه نیست.

 

 

پرسش دوم: از کجا بدانیم که کسی در جای دیگری از دنیا مثل این معجزه ندارد؟

 

پاسخ: در جواب این پرسش عرض می کنیم:

1.همانطور که گفتیم لازمۀ هدایتگری خدا این است که اگر دروغگویی عملی را انجام داد که برای مردم یک منطقه یا زمان، انجامش ممکن بود و ادعای پیامبری کرد، ولی آن عمل برای دیگران در جاهای دیگر دنیا ممکن بود، برای جلوگیری از گمراهی مردم آن منطقه، آن مدعی دروغین را به شکلی رسوا کند.

2.نیازی نیست برای درک خارق العاده بودن یک عمل، به تک تک انسانها مراجعه کنیم و از آنها بپرسیم که می توانند چنان کاری بکنند یا خیر، همینکه از متخصصین فن بپرسیم و آنها بگویند که عملی خارق العاده است، کفایت می کند. 

 

معجزه چیست؟

  یکی از مهمترین راههای اثبات پیامبری یک پیامبر، معجزه است. معجزه چیست؟ معجزه عملی است که به امر خدا انجام می شود، تا پیامبری یکی از پیامبران خدا، ثابت شود. معجزه عملی است که دارای نشانه های زیر باشد: 

1.در زمان انجام معجزه، هیچکس قادر به انجام آن نباشد. 

2.عملی خارق العاده باشد که هر چند از قانون علّت و معلول پیروی می کند، علّتهای آن عادی نیستند و برای ما شناخته شده نمی باشند. 

3.هدف از انجام آن، اثبات پیامبری و ارتباط با خدا باشد. 

4.مهم است که فرد قبل از انجام معجزه، ادعای پیامبری کرده باشد و در پاسخ به درخواست نشانه از سوی مردم، معجزه را ارائه بدهد. 

5.تنها از سوی پیامبران انجام شود، و نه افراد عادی. 

6.منافاتی با دعوی رسالت نداشته باشد. 

 

پاراکلیتوس

  حضرت عیسی مسیح(ع) پیش از عروج به آسمان از آمدن فرد دیگری که در متن یونانی «پاراکلیتوس» و در ترجمه سریانی  «فارقلیطا» خوانده شده است بشارت می دهد، که پس از او خواهد آمد.  این بشارت در انجیل یوحنّا باب 14، در آیه 16،  ذکر شده است که به نقل از حضرت عیسی(ع) میگوید:

 

κἀγὼ ἐρωτήσω τὸν πατέρα καὶ ἄλλον παράκλητον δώσει ὑμῖν ἵνα μεθ' ὑμῶν εἰς τὸν αἰῶνα ᾖ,

ترجمه:

و من از پدر خواهم خواست و او مدافع(=فارقلیطایی) دیگر به شما خواهد داد که همیشه با شما باشد.

 

همان طور که می بینید حضرت عیسی مسیح، یاران خود را به آمدن فارقلیطایی دیگر، بشارت می دهد که این کلمه در ترجمه های فارسی مسیحیان از انجیل یوحنّا به «تسلی دهنده»، «مدافع» و امثال اینها ترجمه شده است.  این آیه و توضیحاتی که حضرت عیسی مسیح در ادامه سخنان خویش در مورد او خواهد داد، نشان میدهد که به احتمال زیاد اینجا حضرت عیسی مسیح(ع) به حضرت محمّد(ص) بشارت داده است.

  چنانکه ویل دورانت در کتاب تاریخ تمدن، جلد 3، صفحه 708 می گوید مانی و منتز که پیش از حضرت محمّد(ص) بودند، ادعا کرده اند که همان فارقلیطای موعود هستند و این امر نشان می دهد که مسیحیان تا قرنها منتظر این فارقلیطا بوده اند و بخاطر همین انتظار نیز افرادی مثل مانی و منتز فرصت پیدا کردند که خود را فارقلیطا معرفی کنند. این امر نشان می دهد که مجامع مسیحیت در پیش از اسلام منتظر این فارقلیطا بوده اند و لذا این که فارقلیطا یک پیامبر پس از حضرت عیسی(ع) است، تنها ادعای مسلمانان نیست.

  انجیل یوحنا در ابتدا به زبان یونانی نوشته شده است و در نسخۀ یونانی این کلمه به صورت پاراکلیتوس نوشته شده است. حضرت عیسی مسیح(ع) به زبان یونانی سخن نمی گفته است، بلکه به زبان آرامی سخن می گفته است و یوحنّا که انجیل خود را به زبان یونانی نوشته است، طبق عادت همیشگی مسیحیان(که در مقدمه نیز بدان اشاره کردیم) اسمی را که حضرت مسیح(ع) به زبان آرامی به زبان آورده است، ترجمه کرده است و ترجمۀ آن را به یونانی نوشته است که این ترجمه بعدها در ترجمه های سریانی به فارقلیطا تبدیل شده است. اما اگر این ترجمۀ یونانی را به زبان آرامی که حضرت عیسی(ع) بدان سخن گفته است، برگردانیم، ترجمۀ آن میشود: مَحمَدَ. پس به نظر میرسد که حضرت عیسی مسیح(ع) واقعا اسم حضرت محمّد(ص) را به زبان آورده است ولی در انجیل یوحنّا این اسم از زبان آرامی به زبان یونانی ترجمه شده و به پاراکلیتوس بدل شده است. به نگر من همین امر به خوبی نشان می دهد که منظور حضرت عیسی(ع) فقط و فقط حضرت محمّد(ص) است.

 

  البته چنانکه حضرت عیسی(ع) در ادامه توضیحات در مورد فارقلیطا، به نقل از انجیل یوحنّا باب 16، آیه 7 می فرمایند، تا ایشان نرود، او نمی آید:

ἀλλ' ἐγὼ τὴν ἀλήθειαν λέγω ὑμῖν, συμφέρει ὑμῖν ἵνα ἐγὼ ἀπέλθω. ἐὰν γὰρ μὴ ἀπέλθω, ὁ παράκλητος οὐκ ἐλεύσεται πρὸς ὑμᾶς: ἐὰν δὲ πορευθῶ, πέμψω αὐτὸν πρὸς ὑμᾶς.

ترجمه:

با اینحال، من به شما راست می‌گویم که رفتنم به‌ سود شماست. زیرا اگر نروم، آن مدافع(فارقلیطا) نزد شما نخواهد آمد؛ امّا اگر بروم او را نزد شما می‌فرستم.

 

  این آیه نیز نشان می دهد که فارقلیطا بعد از حضرت عیسی(ع) خواهد آمد و لذا این آیه نشان می دهد که مسیحیان حقیقی باید منتظر موعود دیگری پس از حضرت عیسی(ع) باشند.

 

  از سوی دیگر انجیل یوحنّا در آیه 8 از باب 16، به نقل از حضرت عیسی(ع) در مورد فارقلیطا می فرماید:

καὶ ἐλθὼν ἐκεῖνος ἐλέγξει τὸν κόσμον περὶ ἁμαρτίας καὶ περὶ δικαιοσύνης καὶ περὶ κρίσεως:

ترجمه:

و چون او آید، جهان را بر گناه و عدالت و داوری ملزم خواهد نمود.

 

 این آیه نیز نشان می دهد که فارقلیطای موعود، حضرت محمّد(ص) است، زیرا بعد از حضرت عیسی(ع) هیچکس به اندازۀ آن حضرت در ملزم کردن به عدالت و داوری و خودداری از گناه تلاش نکرده است و نیز دعوت آن حضرت به این امر جهانی بوده است چنانکه شاهان کشورها را نیز به راه حق دعوت کرده است و به سویشان نامه فرستاده است و این امر با «ملزم کردن جهانیان» سازگاری کامل دارد.

 

  همچنین انجیل یوحنّا در آیه 26 باب 15، به نقل از حضرت عیسی(ع) چنین نقل می کند:

Οταν ἔλθῃ ὁ παράκλητος ὃν ἐγὼ πέμψω ὑμῖν παρὰ τοῦ πατρός, τὸ πνεῦμα τῆς ἀληθείας ὃ παρὰ τοῦ πατρὸς ἐκπορεύεται, ἐκεῖνος μαρτυρήσει περὶ ἐμοῦ:

ترجمه:

امّا چون آن مدافع(فارقلیطا) که از نزد پدر برای شما می‌فرستم بیاید، یعنی روحِ راستی که از نزد پدر می‌آید، او خودْ دربارۀ من شهادت خواهد داد.

 

این آیه به شهادت دادن آن فارقلیطا به حقانیت حضرت عیسی(ع) اشاره دارد و ما می دانیم که حضرت محمّد(ص) بارها حضرت عیسی(ع) را تصدیق کردند و بسیاری از تهمتهای مسیحیان به آن حضرت را نیز رد فرمودند. پس این آیه نیز نشانه دیگری از این امر به ما می دهد که موعود مورد نظر همان حضرت محمّد(ص) است.

 

  ضمن اینکه در آیه 13 باب 16 از انجیل یوحنّا، به نقل از حضرت عیسی مسیح(ع) چنین گفته شده است:

ὅταν δὲ ἔλθῃ ἐκεῖνος, τὸ πνεῦμα τῆς ἀληθείας, ὁδηγήσει ὑμᾶς ἐν τῇ ἀληθείᾳ πάσῃ: οὐ γὰρ λαλήσει ἀφ' ἑαυτοῦ, ἀλλ' ὅσα ἀκούσει λαλήσει, καὶ τὰ ἐρχόμενα ἀναγγελεῖ ὑμῖν.

ترجمه:

ولیکن چون او یعنی روح راستی آید، شما را به جمیع راستی هدایت خواهد کرد زیرا که از خود تکلّم نمی کند بلکه به آنچه شنیده است سخن خواهد گفت و از امور آینده به شما خبر خواهد داد.

 

  اینکه او از خود سخن نمی گوید، به خوبی نشانگر پیامبر بودن، فارقلیطای موعود است، ضمن اینکه قرآن نیز در مورد حضرت محمّد(ص) میفرماید که او از روی هوا و هوس سخن نمی گوید بلکه آنچه می گوید، وحی خداست بر او(سوره نجم، آیه4و3). در مورد خبر دادن او از اخبار آینده نیز بسیاری از حوادث آینده توسط حضرت محمّد(ص) پیشگویی شده است که این پیشگویی ها در کتب تاریخ و سیره موجود است.

 

در جای دیگر حضرت عیسی(ع) به نقل انجیل یوحنّا باب 16، آیه 14، در مورد فارقلیطا می فرمایند:

ἐκεῖνος ἐμὲ δοξάσει, ὅτι ἐκ τοῦ ἐμοῦ λήμψεται καὶ ἀναγγελεῖ ὑμῖν.

ترجمه:

او مرا جلال خواهد داد زیرا که از آنچه آن من است خواهد گرفت و به شما خبر خواهد داد.

 

  این آیه نیز تا حدود زیادی نشان می دهد که این بشارت مربوط به حضرت محمّد(ص) است، زیرا حضرت محمّد(ص) به راستی حضرت عیسی(ع) را جلال داد و حقایق فراوانی در مورد حضرت عیسی(ع) که به خاطر تحریفات به دست فراموشی سپرده شده بود، را بازگو فرمود. در حالی که قرآن و سخنان پیامبر خدا(ص) شأن و مقام بسیار والایی برای آن حضرت قائل هستند، طبق کتاب مقدس مسیحیان، آن حضرت ملعون شد(غلاطیان13:3) و بر روی صلیب دهان به کفرگویی گشود(متی46:27 و مرقس34:15) و اولین معجزه اش از دید انجیل یوحنا ساختن شراب برای مردم است(یوحنّا2: 11-1) او غیر مسیحی و یهودیان، را "سگ" خطاب میکند (متی6:7و26:15). او همچنین درخواست کمک زن غیر یهودی، را رد کرد(متی15: 25-23) و تنها بعد از توهین به او کمکش کرد. عیسی(ع) به روشی ظالمانه به مردم حمله می کند و این حمله به خاطر این است که آنها در روز شنبه کار کرده اند(یوحنا15:2) ولی اگر حفظ حرام و حلال دین یهود برای او اینقدر مهم بوده است، پس چرا برای مردم شراب درست می کند و به آنها می خوراند؟ عیسی(ع) در مثلی که راجع به خودش بود، گفت: "امّا آن‌ دشمنانِ من‌ که‌ نخواستند من‌ بر ایشان‌ حکمرانی‌ نمایم‌، در اینجا حاضر ساخته‌ پیش‌ من‌ به‌ قتل‌ رسانید."(لوقا27:19) وهمچنین عیسی(ع) کودکان را به جرم والدینشان خواهد کشت(مکاشفات یوحنا23:2)

  پس آشکار است که حضرت محمّد(ص) کسی بود که این همه توهینی که مسیحیان به حضرت عیسی(ع) نسبت می دهند را نفی کرد و به راستی نام آن حضرت را جلال داد و حقایق فراوانی را در مورد آن حضرت بازگو فرمود.

 

و اما شبهات مسیحیان در مورد این بشارت، به نقل از همان کتاب را ببینیم:

 

نویسندۀ مسیحی:

مسلمانان ادعا میکنند که منظور مسیح از اشاره به آمدن تسلی دهنده(در زبان یونانی paraclete) محمد است و دلیل ادعای خود را هم آیه6 از سوره صف میدانند که در آن محمد به نام احمد(periclytos) نامیده شده و آن را تلفظ صحیح واژۀ paraclete تصور میکنند. طبق این آیه از قرآن «عیسی پسر مریم به بنی اسرائیل گفت: همانا من رسول خدا به سوی شما هستم... و اکنون شما را مژده میدهم که بعد از من رسول بزرگواری که نامش احمد است بیاید...» ولی در اینجا نیز چنانچه انجیل یوحنا16:14 را در زمینۀ اصلی آن بخوانیم هیچ پایه ای برای این نوع ادعاها بدست نمیاید.

  در بیشتر از 5366 نسخه دستنویس از عهد جدید( N. L. Geisler and W. E. Nix, General Introduction to the Bible) مطلقاً حتی یک نسخۀ دستنویس وجود ندارد که کلمۀ periclytos(شخص ستوده شده) به آن مفهومی که مسلمانان ادعا میکنند آمده باشد، بلکه در تمام نسخه ها واژۀ paraclete(تسلی دهنده یا مدافع) نوشته شده است.

 

پاسخ:

اولاً نویسندۀ مسیحی، سخنانی را رد میکند که ما اصلاً ادعایش را نکرده ایم. ما ادعا نکردیم نام پریکلیتوس یا احمد در انجیل یوحنا آمده است. قرآن هم نفرموده است که در اناجیل مسیحیان نام احمد آمده است، بلکه فرموده است که حضرت عیسی(ع) گفت بعد از من کسی به نام احمد میاید و میدانیم که تمام سخنان حضرت عیسی(ع) در انجیلهایشان ثبت نشده است، بدون شک این جمله از حضرت عیسی(ع) نیز در اناجیل مسیحیان ثبت نشده است.

ثانیاً عنوان تسلی دهنده، مدافع و ... که مسیحیان برای ترجمۀ کلمۀ پارکلیتوس یا فارقلیطا میاورند، همگی بر پیامبر اسلام(ص) نیز صدق میکند.

ثالثاً حضرت عیسی(ع) به زبان آرامی سخن میگفتند و اگر ما این کلمۀ پاراکلیتوس را که به قول نویسندۀ مسیحی در 5366 نسخۀ دستنویس ثبت شده است را به زبان آرامی ترجمه کنیم تا ببینیم حضرت عیسی(ع) چه فرموده است که در انجیل یوحنّا تبدیل به پارکلیتوس(paraclete) شده است، خواهیم دید که ترجمۀ آن در آرامی «مَحمَدَ» است که شباهت بسیاری به نام حضرت محمّد(ص) دارد.

رابعاً مسیحیان برای رفع تناقضات عددی در کتاب مقدّس خودشان که مثلاً در جایی برای سن یک پادشاه در زمان یک حادثه، سن هشت و در جای دیگر سن هجده را نشان میدهد، ادعا میکنند که اینجا در یکی از این دو آیه از کتاب مقدّسشان، یک حرکت برداشته شده است و به همین خاطر عددی که این دو آیه نشان میدهند یکی نیست، ولی اگر حرکت برداشته نمیشد الان چنین تناقضی در کار نبود، خب با این توجیه خودشان ممکن است که آنچه در انجیل یوحنا نوشته شده است، همان پریکلیتوس بوده باشد که با برداشته شدن یک حرکت از آن، تبدیل به پاراکلیتوس شده است. پس باز ممکن است واقعاً حضرت عیسی(ع) به پریکلیتوس(periclytos) یا احمد اشاره کرده باشد(توجه کنید که اختلاف دو کلمۀ یونانی پاراکلیتوس و پریکلیتوس، تنها یک حرکت است). همچنین شهادت برخی افراد که واقعیت را دریافته اند، این شک را به وجود میاورد که واقعاً کلمۀ پریکلیتوس در انجیل یوحنا آمده است، برای مثال یک کشیش مسلمان شده، میگوید که استادش که کشیش بسیار بزرگی بود، اسنادی قدیمی مربوط به پیش از ظهور اسلام به او نشان داد که در آن زمان فارقلیطا به معنای احمد شناخته شده است، این کشیش که به این خاطر مسلمان میشود، در کتاب خود انیس الاعلام به این ماجرا اشاره میکند. مورد دیگر خاطره ای از لئوناردو داوینچی در کتاب "مسواک من" است که میگوید روزی دیدم کشیشی سوزنی در دست گرفته و دارد بخشهایی از کتاب مقدّس خطی را با سوزن پاک میکند و وقتی از او پرسیدم چه میکنی؟ گفت دارم کلمۀ پریکلیتوس را با حذف یک حرکت به پاراکلیتوس تبدیل میکنم، زیرا مسلمانان از این کلمه در کتاب مقدّس سوءاستفاده میکنند، زیرا در قرآنشان آمده است که حضرت مسیح به آمدن احمد اشاره کرده است و پریکلیتوس نیز به همین معناست. ولی در هر حال اگر پاراکلیتوس هم درست باشد با توضیحات حضرت عیسی مشخص است که حضرت عیسی(ع) به حضرت محمّد(ص) اشاره کرده است.

 

نویسندۀ مسیحی:

در همین آیه از انجیل حضرت عیسی به روشنی بیان میکند که منظور وی از «مدافع» نه محمد، بلکه روح القدس است. عیسی فرمود: « لیکن تسلی دهنده، یعنی روح‌القدس، که پدر او را به اسم من می‌فرستد، او همه‌چیز را به شما تعلیم خواهد داد و آنچه من به شما گفتم، به‌یاد شما خواهد آورد.»(یوحنا26:14) 

پاسخ:

 پاسخ این ادعای نویسندۀ مسیحی دو بخش است: "روح القدس خوانده شدن کسی که خواهد آمد" و "روح القدس بودن کسی که خواهد آمد."

  اوّل در مورد روح القدس خوانده شدن کسی که خواهد آمد، ما با این مشکلی نداریم، زیرا چنانکه جناب مستر هاکس مسیحی نیز در قاموس کتاب مقدّس در ذیل کلمۀ روح القدس اشاره میکند، روح القدس هم به معنای روح پاک یا روح راستی است و هم به معنای ویژۀ آن چیزی که مسیحیان آنرا «روح القدس» میخوانند(اقنوم سوّم خدا که حضرت مریم را بدون داشتن شوهر باردار کرد) میباشد. حضرت عیسی(ع) هر چند اینجا کلمۀ روح القدس را به زبان میاورند، ولی در یوحنا13:16، یوحنا17:14 و یوحنا26:15 او را روح راستی مینامد، و مشخص میفرماید که منظور معنای اوّل است و آن حضرت در این آیه خواسته اند به پاک بودن روح کسی که میاید اشاره کنند. این تعابیر در کتاب مقدّس به کار رفته است، مثلاً در مورد حضرت یحیی(ع) گفته شده است که از شکم مادر پر از روح القدس بود(لوقا15:1) پس مشخص است که روح پاک حضرت یحیی(ع)، روح القدس خوانده شده است.

 

دوم در مورد روح القدس بودن کسی که حضرت عیسی(ع) از آمدنش خبر داده اند. به هر حال این مشکل وجود دارد که شاید روح القدس در همان معنی ویژۀ خود، مورد نظر حضرت عیسی(ع) بوده باشد یعنی شاید منظور حضرت عیسی(ع) همان روح القدسی است که مادرش حضرت مریم(س) را باردار کرد؛ ولی ما با شواهدی نشان میدهیم که این برداشت غلط است:

نخست اینکه حضرت عیسی(ع) طبق همین انجیل یوحنا در باب 16، آیه 7، می فرماید رفتن من برای شما سودمند است، زیرا تا نروم فارقلیطا نزد شما نخواهد آمد! آیا این قابل قبول است که روح القدس از حضرت عیسی مسیح(ع) سودمندتر است؟ مشخص است که پاسخ منفی است. دوم اینکه انجیل یوحنّا در باب 16، آیه 8، به نقل از حضرت عیسی(ع) می گوید او جهانیان را به عدالت و انصاف ملزم خواهد کرد، که چنانکه خود مسیحیان قبول دارند روح القدس نمیتواند کسی را به چیزی ملزم کند، از این گذشته طبق اعتقاد خود مسیحیان، روح القدس تنها به سراغ افراد خاصی می رود و نه تمام جهانیان. سوم اینکه انجیل یوحنا، باب 15، آیه 26، به نقل از حضرت عیسی(ع) می گوید که او در مورد حضرت عیسی(ع) شهادت خواهد داد ولی هیچکجا نداریم که روح القدس در مورد حضرت مسیح(ع) شهادتی داده باشد و نکتۀ دیگر اینکه طبق کتاب مقدس، شهادت باید حسی باشد، حال آنکه روح القدس قابل حس کردن نیست و او نیز با کسی حرف نمی زند و خود مسیحیان نیز می گویند که روح القدس را به صورت باطنی درک کرده اند، نه اینکه با او حرف زده باشند. چهارم اینکه انجیل یوحنّا، باب 16، آیه 7، نقل کرده است که حضرت عیسی مسیح(ع) می فرماید اگر من نروم او نمی آید، و این سخن حضرت عیسی(ع) نشان می دهد که فارقلیطا نمی تواند روح القدس باشد، زیرا روح القدس در زمان خود حضرت عیسی(ع) هم حضور داشت، برای مثال طبق انجیل متی، باب 3، آیه 17 و 16، وقتی آن حضرت را تعمید دادند، روح القدس(که اینجا روح خدا خوانده شده است) به شکل یک کبوتر آمد و بر آن حضرت قرار گرفت و گفت این است فرزند من که از او خشنودم و چندین جای دیگر در اناجیل هم می بینیم با وجود اینکه حضرت مسیح حضور دارد، روح القدس هم حضور دارد! پنجم اینکه حضرت عیسی(ع) طبق انجیل یوحنّا باب 14، آیه 29، چنین می فرماید: «و الآن قبل از وقوع به شما گفتم تا وقتی که واقع گردد ایمان آورید» و اگر منظور روح القدس بود، این آیه معنی نداشت، زیرا حواریون پیش از این نیز به روح القدس ایمان آورده بودند. ششم اینکه در آیه 13 از باب 16 انجیل یوحنّا، حضرت عیسی(ع) می فرماید که او از خود حرف نمی زند، اینکه روح القدس که از دیدگاه مسیحیان(اعم از کاتولیک، ارتدوکس و پروتستان) خداست، از خود حرفی نزند، فاقد معنا و مفهوم است، زیرا خدا هر چه بگوید از نزد خود می گوید. ضمن اینکه طبق باور خود مسیحیان روح القدس اصلا حرف نمی زند که بخواهد از نزد خودش سخن بگوید یا از نزد دیگری. هفتم اینکه نظر به اینکه در زبان یونانی و سریانی که نسخ قدیمی عهد جدید به آن زبانهاست، مثل زبان عربی، مؤنث و مذکر بودن کلمه، مشخص است؛ روح القدس همیشه به صورت مؤنث میاید و وقتی میخواهند در مورد او سخن بگویند از شناسه و ضمیر مؤنث استفاده میکنند، ولی حضرت عیسی(ع) وقتی در مورد فارقلیطا یا پارکلیتوس سخن میگوند از شناسه و ضمیر مذکر استفاده میکنند، پس مشخص است که منظور حضرت عیسی(ع) روح القدس نیست، زیرا اگر منظورشان روح القدس بود از شناسه و ضمیر مؤنث برای پاراکلیتوس یا فارقلیطا استفاده میکردند.

 

نویسندۀ مسیحی:

 این روح مدافع به شاگردان عیسی داده شد(«شما» در آیۀ 16)، یعنی کسانی که شاهدان او خواهند بود... زیرا از ابتدا با او بوده اند(یوحنا27:15؛ رجوع کنید اعمال22:1؛ لوقا1:1,2). ولی همانطور که همه قبول دارند محمد یکی از حواریون عیسی نبود و از این رو نمیتوانسته همان کسی باشد که عیسی او را با عنوان تسلی دهنده(paraclete) معرفی میکند. 

پاسخ:

گویا خود نویسنده هم نمیفهمد چه میگوید!! با این برداشت باید مدافع مورد نظر یکی از حواریون باشد!! در حالی که حضرت عیسی میفرماید تا من نروم او نمیاید(یوحنا7:16) در حالی که حواریون همه پیش از رفتن عیسی(ع) حاضر بودند. فرد مورد نظر کسی است که بعد از حضرت عیسی(ع) میاید. حواریون و روح القدس همه پیش از رفتن حضرت عیسی(ع) حضور داشتند. البته اینکه میگوید منظور از شما در آیۀ 16، شاگردان عیسی(ع) است، نیز سخن باطلی است که در پاسخ به شبهات بعدی بطلانش را نشان میدهم.

 

نویسندۀ مسیحی:

مدافع(تسلی دهنده ای) که عیسی وعده داده بود می بایست «همیشه» با آنها بماند(آیه 16) ولی اکنون سیزده قرن است که محمّد برای همیشه چشم از جهان فروبسته است! بنابراین او به هیچ وجه ویژگی های خاص این تسلی دهنده را نداشت. عیسی به شاگردانش گفت: «...شما او(تسلی دهنده) را می شناسید...»(آیه 17) ولی حواریون عیسی محمد را نمی شناختند و نمی توانستند او را بشناسند زیرا او 6 قرن بعد به دنیا آمد. عیسی هم چنین به حواریونش گفت که تسلی دهنده «در شما» خواهد بود(آیه7). محمد نمی توانست «در» حواریون عیسی مسیح باشد، زیرا آنان 600 سال قبل از او می زیستند و اطلاعی از او نداشتند. همچنین تعلیمات آنان ارتباطی با تعلیمات محمد نداشت، بنابراین او نمی توانست حتی به مفهوم روحانی و تعالیمی «در» عیسی مسیح یا شاگردان او باشد. 

پاسخ:

ابتدا باید عرض کنیم همانطور که در نکات مربوط به بشارتهای کتاب مقدّس گفتیم، بشارتها همیشه شامل بخشهای رازگونه، گنگ و پیچیده هستند که درک دقیق بشارت را مشکل میکند. این شبهات هم مربوط به بخش رازگونه و محتاج به تفسیر، از این بشارت است. حال با توجه به این مسئله پاسخ این شبهات را مطالعه کنید:

اوّل در مورد اینکه حضرت محمّد سیزده قرن است که چشم از جهان فروبسته اند و این با «همیشه» با ما بودن ایشان در تضاد است، باید عرض کنیم که حضور فیزیکی حضرت محمّد(ص) اهمیت ندارد، مهم دین ایشان است که از زمان خودشان تا به حال با ما بوده است. پس با این حساب آن تسلی دهنده به واسطۀ دین اسلام همیشه با ماست، یا به عبارت دقیقتر حضرت محمّد(ص) در دلهای ما زنده است.

دوم در مورد اینکه حضرت محمّد(ص) شش قرن بعد از حواریون بودند پس آنها نمیتوانستند او را بشناسند؛ این مشکل از اینجا ایجاد میشود که مسیحیان خیال میکنند منظور از «شما» الزاماً باید حواریون باشد و حضرت عیسی(ع) همیشه وقتی میگوید «شما» منظورش حواریون یا کسانی که در حضورش بودند است، امّا اینطور نیست. حضرت عیسی(ع) در متی64:26، در مورد بازگشت خود به کسانی که در حال محاکمه اش بودند فرمود: «به شما می گویم بعد از این پسر انسان را خواهید دید که بر دست راست قوّت نشسته، بر ابرهای آسمان می آید» خب مسلّم است که تمام کسانی که آن زمان بودند، مرده اند و دو هزار سال هم گذشته است و حضرت عیسی(ع) بازنگشته است، پس منظور حضرت عیسی(ع) از «شما»، مخاطبین سخنش در زمانهای بعد است و نه کسانی که آنجا حضور داشتند. به همین شکل منظور حضرت عیسی از «آمدن تسلی دهنده برای شما» آمدن تسلی دهنده برای مخاطبین سخنانشان است.

  البته شناختن حضرت محمّد(ص)، برای حواریون هم ممکن بود، زیرا آنها بخاطر بشارت تورات(تثنیه18:18) و سایر بشارتهای عهد عتیق باید در انتظار پیامبری مثل موسی میبودند که از میان اعراب ظهور خواهد کرد. شناختن او از طریق نشانیهایی که پیامبران و حضرت مسیح(ع) داده بودند، برای حواریون نیز ممکن بود، هر چند حواریون در زمان حضرت محمّد(ص) زنده نبوده باشند.

 

سوم در مورد ناسازگاری تعلیمات حواریون با تعلیمات حضرت محمّد(ص) نیز این ادعای نویسنده است، و ما میتوانیم نشان دهیم که نوشتجات حواریون نیز تضادی با تعلیمات حضرت محمّد(ص) ندارد.

چهارم  در مورد حضور حضرت محمّد(ص) «در» افراد، هم باید عرض کنیم که ایشان به واسطۀ تعالیمشان در درون ما حضور دارند و به اصطلاح حضرت محمّد(ص) در دل ما مسلمانان زنده هستند. لازم به ذکر است که این ادبیات که «او در شما خواهد بود»، امری متواتر در کتاب مقدّس است، و بیشتر به معنای اثر گرفتن است، مثلاً «در مسیح شاد بودن» که مسیحیان زیاد به کار میبرند، معنایش است که در اثر لطف مسیح شاد باشید.

 

نویسندۀ مسیحی:

عیسی به صراحت تأکید نمود که آن تسلی دهنده «به نام من» یعنی نام عیسی فرستاده خواهد شد(یوحنا26:14) ولی هیچ مسلمانی این را قبول ندارد که محمد توسط عیسی و به نام عیسی فرستاده شده باشد.  

پاسخ:

  البته نویسندۀ مسیحی متوسّل به دروغ شده است: حضرت عیسی(ع) در این نفرموده است که «او توسط من فرستاده خواهد شد»، بلکه طبق متن آیه در ترجمۀ فارسی مسیحیان، چنین آمده است: «پدر(=خدا) او را به نام من میفرستد». پس پیامبر مورد نظر کسی است که «به نام مسیح» میاید، ولی به نام مسیح آمدن یعنی چه؟

 آیا به نام مسیح(ع) آمدن یعنی تأییدگر مسیح(ع) بودن؟ اگر به این مفهوم باشد، حضرت محمّد(ص) نیز تأییدگر مسیح(ع) بود، پس میتواند فرد مورد نظر این بشارت باشد. آیا به نام مسیح(ع) بودن یعنی سخنانش مثل سخنان مسیح(ع) باشد؟ اگر به این معنا باشد نیز حضرت محمّد(ص) سخنانش مثل سخنان حضرت مسیح(ع) بود و لذا میتوان گفت که حضرت محمّد(ص) فرد  مورد نظر است.

   بعید است «به نام مسیح آمدن» معنای دیگری داشته باشد، مگر اینکه بخواهیم مثل نویسندۀ مسیحی، سخن حضرت مسیح(ع) را تحریف کنیم و بگوییم، حضرت عیسی(ع) فرموده است که این فرد را خودش خواهد فرستاد!!! در حالی که این ادعا اوّلاً با نص صریح آیه که با کمال صراحت میگوید که پدر(=خدا) او را خواهد فرستاد، در تضاد است، و ثانیاً با سخنان دیگر حضرت عیسی(ع) که تأکید میکند هیچ کاری را از خود نمیکند بلکه به آنچه خدا به او آموخته است، سخن میگوید(یوحنا28:8) در تضاد است، چگونه وقتی حضرت عیسی(ع) از خود کاری نمیکند، میتواند فرستندۀ پیامبری به سوی مردم باشد؟ لازم به ذکر است که چنانکه حضرت عیسی(ع) در ابتدای این بشارت میفرماید، او فقط از پدر خواهش خواهد کرد تا پاراکلیتوس دیگری برایشان بفرستد(یوحنا16:14)، عمل حضرت عیسی(ع) فقط در حد یک درخواست است، و فرستنده خود خدا است که در عهد جدید، پدر خوانده میشود. پس اگر هم حضرت عیسی(ع) بگوید میروم و او را میفرستم، طبق فرمایش خودش، تنها در حد درخواست کردن از خدا، برای وقوع این امر، در فرستاده شدن این پیامبر نقش دارد.

 

نویسندۀ مسیحی:

  «تسلی دهنده» که عیسی وعده فرستادن او را داد «از خود سخن نمی گوید»(یوحنا13:16) ولی محمد بارها در قرآن به خود شهادت داده است. به عنوان مثال در سوره احزاب آیه 40، محمد در مورد خود میگوید: «محمد رسول الله و خاتم الانبیاء.» 

پاسخ:

 بله! جای تعجب نیست! وقتی نویسندۀ مسیحی در بخشهای پیشین، سخنان مسیح(ع) را که او را خدا میداند، آنچنان تحریف میکند، جای تعجب نیست که اینجا نیز اینگونه دروغگویی کند. در پاسخ عرض میکنیم که:

اولاً قرآن نوشتۀ حضرت محمّد(ص) نیست. ما این را فقط به خاطر اینکه ثابت میکنیم قرآن سخن خداست نمیگوییم. هر کس ادبیات احادیث صحیح و متواتر که از پیامبر رسیده است را با ادبیات قرآن مقایسه کند، به راحتی خواهد فهمید که سبک، لحن و ادبیات قرآن، با سبک و لحن و ادبیات موجود در سخنان پیامبر بسیار متفاوت است. ای کاش، حقیقت را بخاطر تعصباتشان پایمال نمیکردند.

ثانیاً نویسندۀ مسیحی باز هم سخن مسیح را تحریف کرده است، «از خود سخن نمیگوید» یعنی چه؟ یعنی دربارۀ خودش حرف نمیزند؟! این برداشت بدترین برداشت ممکن است و بسیار دور از عقل است، زیرا وقتی از پیامبر میپرسند تو که هستی؟ او باید خودش را معرفی کند و اگر قرار باشد دربارۀ خودش سخنی نگوید چگونه مردم او را بشناسند؟ چگونه به پیامبری ایمان بیاوریم که حتی خودش هم به حقانیت خودش شهادت نداده است؟! پس این برداشت بسیار باطل و به دور از عقل است.

  برداشت صحیح از سخن جضرت مسیح(ع) این است که بگوییم منظور این است که «او از پیش خودش سخن نمیگوید». این برداشت هم صحیح و هم منطقی است. یک پیامبر نباید حرفهای دلش را به مردم بزند، بلکه باید سخن خدا را منتقل کند، حضرت محمّد(ص) چنین بودند. نیازی نیست ما به سخنان حضرت محمّد(ص) اشاره کنیم، زیرا خود قرآن در سورۀ نجم، در آیات 3 و 4 میفرماید که او «از روی هوا و هوس سخن نمیگوید، بلکه هر چه میگوید وحی نازل شده، است.» پس حضرت محمّد(ص) به خوبی با این سخن حضرت عیسی(ع) همخوانی دارند.

 

نویسندۀ مسیحی:

 یکی از رسالتهای تسلی دهنده این است که عیسی مسیح را جلال بدهد(14:16). اما اگر اسلام درست می گوید و محمد برتر از عیسی و آخرین پیامبران و به قول معروف «خاتم الانبیاء» است، در این صورت او عیسی را که پیش از او آمده و به عبارت دیگر در مرتبه پایینتری قرار دارد، جلال نمی دهد. 

پاسخ:

به راستی دلم برای این نویسندۀ نگون بخت میسوزد که اینچنین برای انکار حقیقت به آب و آتش میزند و آخر هم هیچ! بله، پیامبر اسلام برتر از حضرت عیسی(ع) هست، ولی خب این به معنای جلال ندادن به او نیست. یک پیامبر میتواند از پیامبر دیگری پیش از خود، برتر باشد، ولی در عین حال او را جلال دهد. آیا غیر از این است که پیامبر اسلام(ص)، حضرت عیسی(ع) را جلال داد و تهمتهای مسیحیان بر او را زدود؟ مسیحیان میگویند حضرت عیسی(ع) ملعون شد(غلاطیان13:3) و نیز میگویند او روی صلیب به کفرگویی پرداخت(متی46:27 و مرقس34:15

 و میگویند که او ادعای خدایی کرده است 

  و با این سخن او را تا سر حد یک طاغوت کفرگو، مثل فرعون و نمرود پایین میاورند، 

 و این اسلام و پیامبر بزرگوارش هستند که این تهمتها را از چهرۀ حضرت عیسی(ع) میزدایند. 

 پس به راستی حضرت محمّد(ص) به راستی مسیح را جلال داد. 

 بد نیست آیات قرآن در مورد مسیح را بخوانید.

 ضمن اینکه حضرت عیسی(ع) نیز با بیان اینکه رفتنشان سودمند است زیرا تا نروند، تسلی دهنده نمیاید(یوحنا7:16)، به طور غیرمستقیم نشان داده اند که کسی که میاید از ایشان برتر است و این فقط سخن ما نیست. آیا مسیحیان سخنان مسیح را نیز رد میکنند؟

 

نویسندۀ مسیحی:

  سرانجام اینکه عیسی مسیح به صراحت بیان کرد که تسلی دهنده «بعد از اندک» ایامی خواهد آمد(اعمال5:1) در حالی که تا 600 سال بعد خبری از آمدن محمد نشد. به هر حال «تسلی دهنده» که کسی غیر از روح القدس نیست(یوحنا26:14) بعد از مدت کوتاهی یعنی درست چند روز بعد از عید پنطیکاست آمد(اعمال5:1 و باب2) بنابراین بار دیگر به روشنی پیداست که ادعای مسلمانان مبنی بر اینکه کتاب مقدس ظهور محمد را پیشگویی کرده هیچ پایه و اساسی ندارد. 

پاسخ:

 باعث تأسف است که باز هم نویسندۀ مسیحی سخنان حضرت مسیح(ع) را تحریف کرده است. حضرت عیسی(ع) در اعمال5:1 در مورد آمدن تسلی دهنده سخن نمیگوید، بلکه در مورد آمدن «روح القدس» سخن میگوید. بلی، حضرت محمّد(ص) 600 سال بعد آمدند و نه چند روز دیگر، زیرا حضرت عیسی در مورد «روح القدس» گفتند که بعد از اندک ایامی خواهد آمد و حواریون را تعمید خواهد داد. به راستی چه باید بگوییم در مورد کسانی که اینگونه کتاب مقدّس خودشان را تحریف میکنند؟ انکار حقیقت این نویسندۀ محترم را وادار کرده است که جملات کتاب مقدّس خودش را نیز تحریف کند. درود خدا بر مسیح(ع) و لعنت خدا بر کسانی که با چنین رفتارهایی سعی میکنند چهرۀ او را خدشه دار کنند.

  در مورد اینکه تسلی دهنده در یکی از آیات «روح القدس» خوانده شده است، نیز در پاسخ خود به بخش دوم شبهات نویسندۀ مسیحی پاسخ را عرض کردیم، که اینجا هم تکرار میکنیم:

«  اوّل در مورد روح القدس خوانده شدن کسی که خواهد آمد، ما با این مشکلی نداریم، زیرا چنانکه جناب مستر هاکس مسیحی نیز در قاموس کتاب مقدّس در ذیل کلمۀ روح القدس اشاره میکند، روح القدس هم به معنای روح پاک یا روح راستی است و هم به معنای ویژۀ آن چیزی که مسیحیان آنرا «روح القدس» میخوانند(اقنوم سوّم خدا که حضرت مریم را بدون داشتن شوهر باردار کرد) میباشد. حضرت عیسی(ع) هر چند اینجا کلمۀ روح القدس را به زبان میاورند، ولی در یوحنا13:16، یوحنا17:14 و یوحنا26:15 او را روح راستی مینامد، و مشخص میفرماید که منظور معنای اوّل است و آن حضرت در این آیه خواسته اند به پاک بودن روح کسی که میاید اشاره کنند. این تعابیر در کتاب مقدّس به کار رفته است، مثلاً در مورد حضرت یحیی(ع) گفته شده است که از شکم مادر پر از روح القدس بود(لوقا15:1) پس مشخص است که روح پاک حضرت یحیی(ع)، روح القدس خوانده شده است.

 دوم در مورد روح القدس بودن کسی که حضرت عیسی(ع) از آمدنش خبر داده اند. به هر حال این مشکل وجود دارد که شاید روح القدس در همان معنی ویژۀ خود، مورد نظر حضرت عیسی(ع) بوده باشد یعنی شاید منظور حضرت عیسی(ع) همان روح القدسی است که مادرش حضرت مریم(س) را باردار کرد؛ ولی ما با شواهدی نشان میدهیم که این برداشت غلط است:

نخست اینکه حضرت عیسی(ع) طبق همین انجیل یوحنا در باب 16، آیه 7، می فرماید رفتن من برای شما سودمند است، زیرا تا نروم فارقلیطا نزد شما نخواهد آمد! آیا این قابل قبول است که روح القدس از حضرت عیسی مسیح(ع) سودمندتر است؟ مشخص است که پاسخ منفی است. دوم اینکه انجیل یوحنّا در باب 16، آیه 8، به نقل از حضرت عیسی(ع) می گوید او جهانیان را به عدالت و انصاف ملزم خواهد کرد، که چنانکه خود مسیحیان قبول دارند روح القدس نمیتواند کسی را به چیزی ملزم کند، از این گذشته طبق اعتقاد خود مسیحیان، روح القدس تنها به سراغ افراد خاصی می رود و نه تمام جهانیان. سوم اینکه انجیل یوحنا، باب 15، آیه 26، به نقل از حضرت عیسی(ع) می گوید که او در مورد حضرت عیسی(ع) شهادت خواهد داد ولی هیچکجا نداریم که روح القدس در مورد حضرت مسیح(ع) شهادتی داده باشد و نکتۀ دیگر اینکه طبق کتاب مقدس، شهادت باید حسی باشد، حال آنکه روح القدس قابل حس کردن نیست و او نیز با کسی حرف نمی زند و خود مسیحیان نیز می گویند که روح القدس را به صورت باطنی درک کرده اند، نه اینکه با او حرف زده باشند. چهارم اینکه انجیل یوحنّا، باب 16، آیه 7، نقل کرده است که حضرت عیسی مسیح(ع) می فرماید اگر من نروم او نمی آید، و این سخن حضرت عیسی(ع) نشان می دهد که فارقلیطا نمی تواند روح القدس باشد، زیرا روح القدس در زمان خود حضرت عیسی(ع) هم حضور داشت، برای مثال طبق انجیل متی، باب 3، آیه 17 و 16، وقتی آن حضرت را تعمید دادند، روح القدس(که اینجا روح خدا خوانده شده است) به شکل یک کبوتر آمد و بر آن حضرت قرار گرفت و گفت این است فرزند من که از او خشنودم و چندین جای دیگر در اناجیل هم می بینیم با وجود اینکه حضرت مسیح حضور دارد، روح القدس هم حضور دارد! پنجم اینکه حضرت عیسی(ع) طبق انجیل یوحنّا باب 14، آیه 29، چنین می فرماید: «و الآن قبل از وقوع به شما گفتم تا وقتی که واقع گردد ایمان آورید» و اگر منظور روح القدس بود، این آیه معنی نداشت، زیرا حواریون پیش از این نیز به روح القدس ایمان آورده بودند. ششم اینکه در آیه 13 از باب 16 انجیل یوحنّا، حضرت عیسی(ع) می فرماید که او از خود حرف نمی زند، اینکه روح القدس که از دیدگاه مسیحیان(اعم از کاتولیک، ارتدوکس و پروتستان) خداست، از خود حرفی نزند، فاقد معنا و مفهوم است، زیرا خدا هر چه بگوید از نزد خود می گوید. ضمن اینکه طبق باور خود مسیحیان روح القدس اصلا حرف نمی زند که بخواهد از نزد خودش سخن بگوید یا از نزد دیگری. هفتم اینکه نظر به اینکه در زبان یونانی و سریانی که نسخ قدیمی عهد جدید به آن زبانهاست، مثل زبان عربی، مؤنت و مذکر بودن کلمه، مشخص است؛ روح القدس همیشه به صورت مؤنث میاید و وقتی میخواهند در مورد او سخن بگویند از شناسه و ضمیر مؤنث استفاده میکنند، ولی حضرت عیسی(ع) وقتی در مورد فارقلیطا یا پارکلیتوس سخن میگوند از شناسه و ضمیر مذکر استفاده میکنند، پس مشخص است که منظور حضرت عیسی(ع) روح القدس نیست، زیرا اگر منظورشان روح القدس بود از شناسه و ضمیر مؤنث برای پاراکلیتوس یا فارقلیطا استفاده میکردند.»

 این نویسنده از سر ناتوانی فقط سخنان خود را تکرار میکند و چقدر خوش خیال است که فکر میکند که «بار دیگر»، آن هم «به روشنی» نشان داده است که هیچگونه پیشگویی راجع به حضرت محمّد(ص) در کتاب مقدس وجود ندارد!! 

 

بندۀ برگزیده(بخیر)

یکی از مهمترین بشارتهای کتاب مقدّس در مورد پیامبر اسلام بشارت باب ۴۲ از کتاب اشعیای نبی است: 

  در کتاب مقدس در باره اقوام عرب و نسل اسماعیل تعابیر جالبی وجود دارد و وقتی یک خواننده این تعابیر را در کنار هم میگذارد چیزی جز نوید به آمدن پیامبری صاحب شریعت و اقتدار از میان اولاد اسماعیل در نمی یابد ما در این مطلب چند قسمت از این تعابیر را در کنار هم میگذاریم و سپس یک تحلیل مختصری از این بشارتها خواهیم داشت    

 

در کتاب اشعیا در باره قوم عرب میخوانیم:  

 

 اینک بندۀ من که او را دستگیری نمودم و برگزیدۀ من که جانم از او خشنود است من روح خود را بر او می نهم تا انصاف را برای امتها صادر سازد او فریاد نخواهد زد و آواز خود را بلند نخواهد نمود .....و جزیره ها منتظر شریعت او باشند .....من که یهوه هستم تو را به عدالت خوانده ام و دست تو را گرفته  تو را نگاه خواهم داشت و تو را عهد قوم و نور امتها خواهم گردانید....من یهوه هستم و اسم من همین است و جلال خود را به کسی دیگر و ستایش خویش را به بتهای تراشیده نخواهم داد ......صحرا و شهر هایش و قریه هایی که اهل قیدار در آنها ساکن باشند آواز خود را بلند نمایند .....خداوند مثل جبار بیرون می آید و مانند مرد جنگی غیرت خویش را بر می انگیزاند ....و بر دشمنان خویش غلبه خواهند نمود ...آنانیکه بر بتهای تراشیده اعتماد دارند و به اصنام ریخته شده میگویند که خدایان ما شمائید به عقب بر گردانیده بسیار خجل خواهند شد.(اشعیا۴۲: ۱۷ و ۱۳ و ۱۱ و ۸ و ۶ و ۴ و ۲-۱)

 

  جدای از صفات و خصوصیات فراوانی که در این باب آمده و همگی قابل تطبیق بر پیامبر اکرم(ص) است چند ویژگی نیز ذکر شده که برخی از آنها مختص پیامبر است و برخی نیز اگر چه در پیامبران دیگر وجود داشته اما در هیچیک از پیامبران مورد ادعای یهودیان و مسیحیان بطور کامل جمع نشده است . برخی از این صفات و ویژگیها عبارتند از:  

1. آن بزرگوار پسندیده و برگزیدۀ خداست و می دانیم که از مشهور ترین القاب پیامبر مصطفی است . که دقیقاً به معنی برگزیده می باشد .  

2.  صاحب شریعت است و شریعت او هم جهانی است و مخصوص به گروه خاصی نیست پس مراد نمی تواند حضرت موسی باشد زیرا به اعتقاد یهودیان اگر چه دیگران هم می توانند  یهودی شوند اما این دین موهبت خاص برای بنی اسرائیل است و لذا می بینیم که یهودیان به هیچ عنوان در صدد تبلیغ دین خود نیستند و شریعت موسی نیز فراگیر و عالمگیر نبوده و نیست.

  حضرت عیسی نیز بدون شک مصداق این بشارت نخواهد بود زیرا به اعتقاد مسیحیان خود آن حضرت تابع شریعت موسی (ع)  بود و گذشته از این اصلاً در دین آن حضرت  شریعت وجود ندارد .  

3. این پیامبر در میان مشرکین و بت پرستان مبعوث می شود که بنابراین نمی تواند مراد از آن حضرت عیسی(ع) باشد، زیرا حضرت عیسی(ع) در بین یهودیان مبعوث شدند که بت پرست نبودند.   

4. مأمور به جنگ و جهاد است و بر دشمنان خویش نیز غلبه خواهد نمود که این خصوصیات نیز در حضرت عیسی نیز منتفی است و آن حضرت نه تنها بر دشمنان خویش غالب نشد بلکه مقهور ایشان گردید و در نهایت تاجی از خار بر سرش نهادند مسخره اش نمودند و طبق اعتقاد مسیحیان و یهودیان او را به صلیب کشیدند.  

5. شادی و خوشحالی را برای اهل قیدار می داند .حال باید بدانیم که  قیدار کیست و اهل قیدارچه کسانی هستند .

قیدار فرزند دوم حضرت اسماعیل بود (پیدایش۱۳:۲۵) و کشور آنها قیدار خوانده شده (اشعیاء16:21) و پیامبر اکرم نیز از فرزندان قیداربن اسماعیل است . در کتاب مقدس چاپ لبنان 1993 میلادی در پاورقی اشاره می کند که قیدار از قبایل عرب است و در پاورقی مربوط به اشعیاء16:26 نیز آمده که قیدار قبیله ای است در شمال جزیره العرب .  

از آنچه گفتیم به روشنی می توان در یافت که بشارت مذکور فقط و فقط بر پیامبر اسلام مطابقت دارد و بر هیچکدام از پیامبران بنی اسرائیل و به خصوص حضرت مسیح صادق نیست و لازم به ذکر است که در فقرات متعددی از کتاب مقدس بر ظهور پیامبری از میان عربها اشاره شده است که برخی از آنها بسیار واضح است مثل همین بشارت و مراد برخی نیز به کمک سایر بشارتها روشن می شود در این قسمت به برخی از این بشارتها اشاره می کنیم.    

 

ای عاقره ای که نزائیده ای بسرا! ای که درد زه نکشیده ای به آواز بلند ترنم نما و فریاد بر آور! زیرا خداوند می گوید پسران زن بی کس از پسران زن منکوحه زیاده اند .... زیرا که به طرف راست و چپ منتشر خواهی شد و ذریت تو امتها را تصرف خواهند نمود .... هر آینه کوهها زایل خواهد شد تلها متحرک خواهد گردید لیکن احسان من از تو زایل نخواهد شد و عهد سلامتی من متحرک نخواهد گردید.(اشعیا۵۴: ۱۰و ۳ و ۱)

 

  در این آیات به سرزمین نازا بشارت میدهد و مراد از سرزمین نازا مکه است زیرا هیچ پیامبری بعد از اسماعیل از مکه مبعوث نشده است و مراد از فرزندان زن بی کس نیز فرزندان هاجر هستند که تنها و غریب و در بیابان بود .  

البته در کمال تعجب می بینیم که در برخی از چاپهای کتاب مقدس مراد از نازا را اورشلیم دانسته اند و این بسیار عجیب است که اورشلیم که سرزمین بنی اسرائیل و پیامبران الهی است چگونه بر آن نازا اطلاق می شود . نکته دیگر اینکه در این آیات اشاره می کند که این سرزمین همیشه در امنیت و سلامتی خواهد بود که به وضوح بر حرم امن الهی یعنی مکه قابل تطبیق است اما تطبیق این بشارت بر اورشلیم که از گذشته همیشه شاهد جنگها و خونریزیها بوده است چگونه تطبیق می شود برای ما روشن نیست  

 

و یا در جای دیگر آمده است : 

آنانیکه مرا طلب ننموده اند مرا جستند و آنانیکه مرا نطلبیدند مرا یافتند و به قومیکه به اسم من نامیده  نشدند گفتم لبیک لبیک تمامی روزها دستهای خود را بسوی قوم متمردیکه موافق خیالات خود به راه نا پسندیده سلوک می نمودند دراز کردم.  قومیکه  پیش رویم غضب مرا همیشه به هیجان می آورند که در با غات  قربانی می گذارنند و بر آجرها بخور می سوزانند که در قبرها ساکن شده، در مغاره ها منزل دارند، که  گوشت خنزیر(خوک) می خورند و خورش نجاسات در ظروف ایشان است(اشعیا۶۵: ۴-۱)

 

  مراد از کسانی که مرا طلب ننمودند اقوامی هستند که خدا پرست نبودند و یک باره خدا را شناختند و او را طلب کردند و این خصوصیت با قوم عرب قابل تطبیق است   ایشان تا قبل از ظهور پیامبر اسلام به کلی از معرفت ذات و شرایع الهی بی خبر بودند و از خدا طلب معرفت و شریعت نکرده بودند و مراد از آیات بعدی هم به وضوح یهودیان و مسیحیان هستند . 

این توبیخ و وعدۀ خداوند بر تنبیه بنی اسرائیل در سفر تثنیه 21:32 نیز  بیان شده است: 

ایشان مرا به آنچه خدا نیت به غیرت آوردند و به اباطیل خود مرا خشمناک گردانیدند و من ایشان را به آنچه قوم نیست به غیرت خواهم آورد و به امت جاهل آن را خشمناک خواهم ساخت .

 

پولس نیز در رسالۀ خویش به رومیان همین مطلب را باز گو میکند

و می گویم آیا اسرائیل ندانسته اند اول موسی می گوید من شما را به غیرت می آورم به  آنکه امتی نیست و بر قوم بی فهم شما را خشمگین خواهم ساخت و اشعیاء نیز جرات کرده می گوید آنانیکه طالب من نبودند مرا یافتند و به کسانیکه مرا نطلبیدند ظاهر گردیدم  اما در حق اسرائیل می گوید تمامی روز دستهای خود را دراز کردم به سوی قومی نامطیع و مخالف. (رومیان۱۰: ۲۱-۱۹)

و در همان رساله 11:11 میگوید :  بلکه از لغزش ایشان نجات به امتها رسید تا در ایشان غیرت پدید آورد.  

و وقتی این تعابیر در کنار هم گذاشته میشود همه و همه ما را به یک نتیجه واحد میرساند که خداوند بنا داشته از میان قوم عرب و اولا اسماعیل و سرزمین مکه  پیامبری بزرگ برگزیند که از این پیامبر با تعابیر مختلف در کتاب مقدس یاد شده و فراموش نکنیم که مسیحیان تعابیر بسیار دور تری در عهد عتیق را بشارت  مسیح تاویل میکنند و با این وجود تاویل این عبارات برای پیامبری از نسل اسماعیل و از میان عرب ها چندان دور نیست .

 

  مسیحیان پاسخی به این آیات ندارند مگر اینکه ادعا کنند که این آیات در مورد حضرت مسیح(ع) است، که در بندهای ۲ تا ۴ از متن فوق، به خوبی باطل بودن این ادعا ثابت شده است.
   همچنین گاهی مسیحیان ادعا میکنند که پیامبر مورد نظر در اشعیا۴۲، یک دین جهانی دارد، ولی دین حضرت محمّد(ص) جهانی نبوده است!! در پاسخ به این ادعایشان نیز عرض میکنیم که برعکس ادعای ایشان، دین حضرت محمّد(ص) از همان ابتدا جهانی بود، خطاب قرآن هرگز با عرب نیست، بلکه با عبارت "یا ایها الناس"(ای مَردم) نشان میدهد که خطابش به تمامی مردم است؛ ضمن اینکه نامه هایی که حضرت محمّد(ص) به سردمداران حکومتهای کشورهای دیگر از جمله ایران و روم شرقی(بیزانس) فرستادند، به خوبی نشان میدهند که دین حضرت محمّد(ص) دینی جهانی بوده است. ضمن اینکه حضور افراد غیر عرب در بین اصحاب پیامبر مثل بلال حبشی و سلمان فارسی و ... به خوبی نشان میدهد که اسلام به مردم خاصی تعلّق ندارد و دینی جهانی میباشد. 

 

 

بشارت به آن نبی

  در کتاب مقدس در کتاب تثنیه، باب 18، آیات 15 تا 18 حضرت موسی(ع) چنین فرموده اند:   

 

נָבִיא מִקִּרְבְּךָ מֵאַחֶיךָ כָּמֹנִי, יָקִים לְךָ יְהוָה אֱלֹהֶיךָ:  אֵלָיו,  כְּכֹל אֲשֶׁר-שָׁאַלְתָּ מֵעִם יְהוָה אֱלֹהֶיךָ, בְּחֹרֵב, בְּיוֹם הַקָּהָל, לֵאמֹר:  לֹא אֹסֵף, לִשְׁמֹעַ אֶת-קוֹל יְהוָה אֱלֹהָי, וְאֶת-הָאֵשׁ הַגְּדֹלָה הַזֹּאת לֹא-אֶרְאֶה עוֹד, וְלֹא אָמוּת.  וַיֹּאמֶר יְהוָה, אֵלָי:  הֵיטִיבוּ, אֲשֶׁר דִּבֵּרוּ  נָבִיא אָקִים לָהֶם מִקֶּרֶב אֲחֵיהֶם, כָּמוֹךָ; וְנָתַתִּי דְבָרַי, בְּפִיו, וְדִבֶּר אֲלֵיהֶם, אֵת כָּל-אֲשֶׁר אֲצַוֶּנּוּ

  

ترجمه: 

یهوه، خدایت، نبی ای را از میان تو از برادرانت، مثل من برای تو مبعوث خواهد گردانید، او را بشنوید. موافق هر آنچه در حوریب در روز اجتماع از یهوه خدای خود مسئلت نموده، گفت: آواز یهوه خدای خود را دیگر نشنوم، و این آتش عظیم را دیگر نبینم، مبادا بمیرم. و خداوند به من گفت: آنچه گفتند نیکو گفتند. نبی ای را برای ایشان از میان برادران ایشان مثل تو مبعوث خواهم کرد، و کلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه به او امر فرمایم به ایشان خواهم گفت.

 

  براساس آیات فوق برای بنی اسرائیل، از بین برادرانشان پیامبری مثل حضرت موسی(ع) خواهد آمد. هیچ پیامبری در طول تاریخ همچون حضرت محمّد(ص) به حضرت موسی(ع) شباهت نداشته است: 

«هر دو در کوهی به پیامبری خداوند مبعوث شدند و به سوی قومی بت پرست فرستاده شدند تا آنها را به سوی یکتاپرستی دعوت کنند و معجزاتی را عرضه کردند که از سوی سران قوم این معجزات سحر و جادو خوانده شد. پس از اینکه سران قوم آنها را تکذیب کردند و پیروانی از بین ضعفای قوم یافتند و مأمور به هجرت شدند و هجرت کردند ولی سران کافر قوم به دنبالشان رفتند تا پیامبر را بکشند و خداوند هر دو را با معجزه نجات داد و هر دو به همراه پیروان و همراهانشان به مقصد رسیدند و پس از آن احکام و دستورات دینی بدانها داده شد و در برابر دشمنان مأمور به جهاد و جنگ مسلحانه شدند و خداوند هر دو را در برابر دشمنان یاری کرد و در نهایت در بین قوم خود در حالی که در مقام رهبری قوم بودند وفات یافتند. همچنین نباید فراموش کنیم که هر دو پیامبران صاحب شریعت بودند.» 

  آیا با وجود این همه شباهت که بین حضرت موسی(ع) و حضرت محمّد(ص) وجود دارد شکی در این امر وجود دارد که موعود حضرت موسی(ع) در این آیات حضرت محمّد(ص) است؟


حال که با این بشارت آشنا شدیم به سراغ شبهه سازی، نویسندۀ مسیحی کتاب answering islam میرویم تا شبهات اهل کتاب در مورد این بشارت را ببینیم:


نویسندۀ مسیحی: 

  اول بدیهی است که کلمه «برادران» اشاره به یهودیان است و با خواندن کل این باب از کتاب تثنیه در این خصوص هیچ تردیدی باقی نمیماند. به عنوان مثال در آیه 2 همین باب در مورد لاویان که یکی از دوازده قبیله قوم یهود بودند میخوانیم:«پس ایشان در میان برادران خویش نصیب نخواهند داشت.»  

پاسخ:

  در پاسخ به این شبهه عرض میکنیم که در آن زمان تمام بنی اسرائیل در برابر حضرت موسی(ع) حاضر بودند و اگر حضرت موسی می خواستند بفرمایند از میان بنی اسرائیل باید می فرمودند «از میان شما»، نه اینکه بگویند «از میان برادرانت» و در ضمن، در تورات بنی اسماعیل که با بنی عیسو هستند نیز برادران بنی اسرائیل خطاب شده اند(پیدایش18:25 و تثنیه2: 5-4)، لذا نظر به اینکه تمام بنی اسرائیل در برابر حضرت موسی حاضر هستند و بنی اسماعیل نیز در تورات برادران بنی اسرائیل خوانده شده اند، موعود مورد نظر باید از میان بنی اسماعیل باشد. فرض کنید 12 برادر تنی هستند که چند برادر ناتنی هم دارند، وقتی شما هر 12 برادر تنی را جمع می کنید و به آنها می گویید که از بین برادرانتان کسی را نزد شما می فرستم، بدون شک منظور شما ممکن نیست کسی از بین همین 12 نفر باشد، بلکه منظور شما فردی از بین برادران ناتنی خواهد بود. توجه کنید که گویندۀ این آیه حضرت موسی(ع) و مخاطب بنی اسرائیل هستند.

نویسنده ادعا میکند که با دیدن این باب تردیدی نمیماند که منظور این است که نبی از بین بنی اسرائیل است!! ولی فراموش کرده است که این باب در حال بیان مسائلی در مورد بنی اسرائیل است و در آیات 15 تا 18 از پیامبری که برای آنها از میان برادرانشان مبعوث خواهد شد، سخن گفته است و نگفته است که نبی هم از بین بنی اسرائیل است. اما آیه 2 را که نویسنده بهانه کرده است، مخاطبش کل بنی اسرئیل نیستند بلکه فقط لاویان هستند و که گفته شده از بین برادرانشان نصیبی ندارند ولی وقتی تمام اسباط بنی اسرائیل مخاطب هستند، اگر گفته شود از بین برادرانتان دیگر نمیتواند منظور از بین خودشان باشد، زیرا اگر منظور بنی اسرائیل بود، گفته میشد از بینتان و نه اینکه گفته شود از بین برادرانتان.

 

 

نویسندۀ مسیحی:

 

  دوم از آنجا که منظور از برادران اشاره به بنی اسرائیل است و نه اعراب دشمن آنها، خدا چگونه برای بنی اسرائیل نبی ای از میان دشمنانشان مبعوث میکند؟  

پاسخ:

  به اینکه منظور برادران است در بالا پاسخ دادیم، ولی در مورد دشمن بودن اعراب با بنی اسرائیل، این شبهه سخن بی پایه و اساسی است و عربها با بنی اسرائیل هیچگونه دشمنی ندارند، چنانکه امروزه نیز اسرائیلیها که خود را بنی اسرائیل می دانند، دوستان عربی مثل سران مصر و اردن دارند و اگر سایر کشورهای عربی با آنها دشمنی دارند بخاطر تجاوز آنها به خاک فلسطین و کشتار مردم آن سرزمین است. در طول تاریخ هر وقت جنگی بین اعراب و بنی اسرائیل صورت گرفته است، تجاوزکاری از سوی بنی اسرائیل بوده است و نه اعراب. مشکل دوستان مسیحی این است که فکر میکنند مسلمانها هم مثل خودشان با تمام دنیا سر جنگ دارند.  در عهد عتیق که بخشی از کتاب مقدسشان است نیز از بنی قیدار سخن رفته است که قیدار از اجداد حضرت محمّد(ص) می باشد و از آنها به نیکی یاد شده است(کتاب اشعیا، باب42) و خداوند در تورات(پیدایش20:17) می فرماید که نسل اسماعیل که شامل بنی قیدار و تمام عرب است را برکت داده است، پس آنها را نمی توان دشمن دانست. از این گذشته اگر هم این ادعای دروغین درست بود، آیا برای خدا منعی دارد که از بین دشمنان  یک قوم برایشان پیامبری برگزیند؟ البته که نه.

 

 

نویسندۀ مسیحی:

 

  سوم در جاهای دیگر از همین کتاب تثنیه، کلمه برادران به معنی بنی اسرائیل است و نه بیگانگان. خدا به یهودیان گفت نه «مردی بیگانه»، بلکه «از میان برادران خود»، پادشاهی برای خویش انتخاب کنند(تثنیه15:17) و همان طور که به یقین میدانیم، بنی اسرائیل هرگز پادشاهی غیر یهودی برای خود انتخاب نکرد.  

پاسخ:

  در مورد اینکه ادعا میکند که در جاهای دیگر کتاب تثنیه، برادران به معنای بنی اسرائیل است، عرض شد که در کتاب مقدس، بنی اسماعیل هم برادر بنی اسرائیل خوانده شده اند(پیدایش18:25 و تثنیه2: 5-4) و عرض کردیم که در آن زمان تمام بنی اسرائیل در برابر حضرت موسی(ع) حاضر بودند و اگر حضرت موسی میخواستند بفرمایند از میان بنی اسرائیل باید می فرمودند «از میان شما»، نه اینکه بگویند «از میان برادرانتان».

  اما در مورد اینکه بنی اسرائیل باید پادشاهی از میان برادران خود انتخاب کنند و نه مردی بیگانه، خب وقتی کتاب مقدس بنی اسماعیل را برادر آنان میداند، چگونه میشود آنها را بیگانه دانست؟

  اما در مورد اینکه بنی اسرائیل پادشاهی غیریهودی برنگزیدند، خب انتخاب پیامبر با انتخاب پادشاه فرق دارد و به انتخاب قوم ربطی ندارد. پیامبر را خدا انتخاب میکند و از بین برادرانشان هم انتخاب کرده است.

 

 

نویسندۀ مسیحی:

  چهارم به تصدیق خود مسلمانان، محمد از نسل اسماعیل است ولی تمامی یهودیان از جمله انبیای عهد عتیق از نسل اسحاق بودند. طبق روایت تورات، وقتی ابراهیم از خدا درخواست نمود که «کاش اسماعیل در نزد تو زیست کند»(پیدایش18:17) خدا در جواب او با تأکید میگوید: «در خصوص اسماعیل، تو را اجابت فرمودم، اینک او را برکت داده... امتی عظیم از وی به وجود آورم، لکن عهد خود را با اسحاق استوار خواهم کرد»(پیدایش17: 21-20)  

پاسخ:

  عهدی که خدا با ابراهیم بست و در نسل او قرار داد که اینجا با اسحاق محکم کرد، عهد بخشیدن سرزمین و پادشاهی بود و نه عهد پیامبری و نبوت.(پیدایش، باب15 وپیدایش17: 8-4) پس این امر نمیتواند بیانگر این باشد که تمام پیامبران خدا باید از بنی اسرائیل باشند.

 

 

نویسندۀ مسیحی:

  پنجم خود قرآن اذعان دارد که سلسله نبوت نه از اسماعیل بلکه از اسحاق می آید: «و ما اسحاق و یعقوب را به او عطا کردیم و در خانه اش مقام نبوت و کتاب آسمانی را برقرار کردیم»(عنکبوت27) یوسفعلی، نویسنده مسلمان، کلمه «ابراهیم» را طوری به این آیه اضافه میکند که معنی آن را کاملا تغییر دهد: «ما اسحاق و یعقوب را به ابراهیم عطا کردیم و نبوت و مکاشفه را در میان فرزندان او قرار دادیم.» وی با افزودن ابراهیم، پدر اسماعیل،  میخواهد محمد را که از اعقاب اسماعیل بوده ، در سلسله انبیاء قرار دهد ولی حقیقت این است که نام ابراهیم در متن عربی آیه فوق وجود ندارد که افرادی نظیر یوسفعلی آن را برای ادعای خود بدانند. به علاوه از مسلمانانی که اینگونه در مورد محفوظ بودن قرآن داد سخن میدهند، انتظار نمیرود که به منظور اثبات ادعاهایشان، با دست خود آنرا تغییر دهند. 

پاسخ:

  این همه تقلّای نویسندۀ مسیحی برای مسخ کردن حقیقت بسیار جالب است. قصه گویی کردن او در مورد یک نویسندۀ مسلمان گمنام چون یوسفعلی، که خود من برای اولین بار نامش را در نوشتجات این نویسنده دیده ام، نیز جالب است. اما اگر نویسنده چشمانش را باز میکرد، میدید که قرآن دارد از کسی سخن میگوید که «اسحاق و یعقوب به او داده شده و مقام نبوت و پیامبری در خانه اش بر قرار شده است». خب اسحاق و یعقوب به چه کسی داده شدند؟ اگر آیات قبل از این آیه را در نظر نگیریم که در مورد حضرت ابراهیم سخن میگویند، باز هم از اینکه اسحاق و یعقوب فرزند و نوۀ حضرت ابراهیم بودند، آشکار است که آیه در مورد چنین اعطایی به حضرت ابراهیم سخن گفته است. آیا نویسندۀ باهوش مسیحی، از خود نمیپرسد که خدا چگونه اسحاق را به اسحاق عطا میکند؟! پس هم از سیاق آیه و هم از روی آیات پیشین آشکار است که مقام نبوت و کتاب در خانه حضرت ابراهیم(ع) قرار داده شده است، خب حضرت اسماعیل هم اهل همین خانه بود و قرار گرفتن نبوت در خانوادۀ او هیچ استبعادی ندارد. ضمن اینکه حالا که جناب نویسنده تمایل پیدا کرده اند از نظر قرآن در مورد پیامبری اسماعیل آگاه شود، بد نیست آیۀ 54 از سورۀ مریم را بنگرد که با کمال صراحت، حضرت اسماعیل را پیامبر خدا میخواند.

 

 

نویسندۀ مسیحی:

  ششم بر اساس مدارک و منابع معتبر قدیمی، نه محمد بلکه عیسی کامل کننده و تحقق بخش این آیات از کتاب تثنیه بوده است، چرا که وی از میان برادران یهودی خود برخاست(رجوع کنید غلاطیان4:4) عیسی بود که نبوت کتاب تثنیه را به طور کامل تحقق بخشید: «هر آنچه به او امر نمایم، به ایشان خواهد گفت.» عیسی فرمود: «از خود کاری نمیکنم بلکه به آنچه پدرم مرا تعلیم داد، تکلم میکنم.»(یوحنا28:8) و نیز «من از خود نگفتم، لکن پدری که مرا فرستاد به من فرمان داد که چه بگویم و به چه چیز تکلم کنم.»(یوحنا49:12) عیسی خود را نبی مینامید(لوقا33:13) مردم نیز او را نبی میدانستند(متی11:21، لوقا16:7؛ 19:24، یوحنا19:4؛ 14:6؛ 40:7؛ 17:9) عیسی در عین حال که «پسر خدا» است،نبی(پیامبر خدا برای مردم)، «کاهن»(عبرانیان7-10، شفیع مردمان نزد خدا) و «پادشاه» نیز هست(فرمانروائی بر مردمان از جانب خدا، مکاشفه19-20). 

 پاسخ:

  باز نویسنده از شدت شوق زیر سؤال بردن این پیشگویی آشکار در مورد حضرت محمّد(ص)، سعی وافر میکند که پیشگویی را به حضرت عیسی(ع) بچسباند، ولی گویا خبر ندارد که طبق متن آیه، قرار است، فردی مثل حضرت موسی(ع) مبعوث شود. چه چیز حضرت عیسی(ع) مثل حضرت موسی(ع) است؟ حضرت موسی(ع) بین قوم خود رهبر و عزیز بود، ولی حضرت عیسی(ع) بین قومش مقام و منزلتی نداشت؛ حضرت موسی(ع)، صاحب شریعت بود، ولی کتاب مقدس به هیچ وجه حضرت عیسی(ع) را صاحب شریعت معرفی نمیکند؛ حضرت موسی(ع) به مرگ طبیعی وفات یافت، ولی به خیال مسیحیان، حضرت عیسی(ع) کشته شد؛ حضرت موسی(ع) به میان قومی بت پرست رفت، ولی حضرت عیسی(ع) به سوی قومی یکتاپرست و دیندار رفت؛ حضرت موسی(ع) از میان قوم هجرت کرد ولی حضرت عیسی(ع) همواره بین قوم ماند تا زمانی که توسط خداوند به آسمان رفت؛ حتی حضرت موسی(ع) به شکلی عادی به دنیا آمد ولی حضرت عیسی(ع) به شکلی معجزه آسا، قدم به جهان گذاشتند. همچنین موسی(ع) خدا نبود ولی مسیحیان حضرت عیسی(ع) را خدا میدانند. با این حساب چگونه حضرت عیسی(ع) مثل حضرت موسی(ع) است که بشود این پیشگویی را به او نسبت داد؟!

 

 

نویسندۀ مسیحی:

  و بالأخره «نبی» موعود دارای ویژگیهای دیگری نیز بود که نه در محمّد، بلکه تنها در عیسی مسیح به ظهور رسید، از جمله سخن گفتن رو در رو با خدا و انجام آیات و معجزات که محمّد به اذعان خود هیچ کدام را نداشت. 

 پاسخ:

من نمیدانم چرا میل به دروغگویی و فریبکاری در این نویسنده و سایر منتقدین اسلام بیداد میکند. نویسنده با کمال وقاحت میگوید که حضرت محمّد(ص) اذعان کرده است که هیچیک از این موارد را ندارد!!! البته این از تعهد والای نویسنده خبر میدهد، البته نه تعهد به حقیقت، بلکه تعهد به تعصبات ویرانگرش به مسیحیت و غرضوریش علیه اسلام. خداوند دل مریض این افراد را شفا دهد.

حضرت محمّد(ص) هرگز نفرموده اند که معجزه و آیتی ندارند، اتفاقاً کتب اسلامی معجزات فراوانی را از ایشان نقل میکنند، که معجزۀ زنده، قرآن، در رأس آنهاست. در مورد سخن گفتن روبرو با خدا نیز گویا نویسندۀ متعصب، چیزی در مورد معراج پیامبر و سخن گفتن آن حضرت با خدا، در مقامی که حتی جبرئیل را راهی بدانجا نبود نشنیده اند، یا اینکه نشنیده گرفته اند!! اگر خداوند بر روی زمین با موسی سخن گفت، با حضرت محمّد(ص) در آسمان سخن گفت.

 

 

 

  بر اساس عهد جدید مردم در عصر حضرت یحیى و حضرت عیسى‏علیهما السلام به انتظار دو شخصیت جهانی نشسته بودند یکی مسیح و دیگری انتظار پیامبرى نظیر موسى‏علیه السلام را میکشیدند . براى کسانى که با عهد جدید آشنایى داشته باشند این مطلب غیر قابل انکار است. یکی به انتظار آمدن (مسیح) روز شماری میکردند و دیگری در انتظار آمدن (آن نبی ) این انتظار در مواقع گوناگونى ظهور و بروز داشته است:که دو  مورد آن را مورد بررسی قرار میدهیم  

 

  الف)در ابتدای نبوت حضرت عیسی در روز عید بزرگى که حضرت عیسى‏علیه السلام مردم را موعظه مى‏کردند، پس از اتمام موعظه، در بین مردم اختلاف افتاد که او چه کسى است. بعضى او را همان پیامبرى دانستند که حضرت موسى‏علیه السلام و دیگران به آن بشارت داده بودند و بعضى دیگر او را مسیح موعودعلیه السلام دانستند:

  «آنگاه بسیارى از آن گروه چون این کلام را شنیدند، گفتند: در حقیقت، این شخص همان نبى است و بعضى گفتند: او مسیح است و بعضى گفتند: مگر مسیح از جلیل مى‏آید؟... پس درباره او در میان مردم اختلاف افتاد.»(یوحنا7: 43-40)

   از این عبارت به خوبى هویداست که مومنان آن زمان مبنی بر بشارت های موجود در عهد عتیق و و تورات  در انتظار آمدن دو شخصیت بودند یک مسیح و یک پیامبر موعود بودند. به عبارت دیگر، آنها در انتظار دو نفر بودند به همین دلیل در بینشان اختلاف افتاد؛ زیرا بعضى گفتند این است و بعضى گفتند آن!

 

  ب)«آن نبی» در تفحص یهود و شهادت حضرت یحیی(ع):  وقتى حضرت یحیى ‏علیه السلام به ارشاد و موعظه مردم پرداختند، درباره او به تحقیق و تفحص پرداختند. در انجیل یوحنا، در این باره چنین آمده است:

  «این است ‏شهادت یحیى در وقتى که یهودیان از اورشلیم، کاهنان و لاویان را فرستادند تا از او سؤال کنند که تو کیستى. معترف شد و انکار ننمود، بلکه اقرار کرد که من مسیح نیستم. آنگاه از او سؤال کردند: پس چه؟ آیا تو الیاس هستى؟ گفت: نیستم، آیا تو «آن نبى‏» هستى؟ جواب داد که نى. آنگاه بدو گفتند: پس کیستى تا به آن کسانى که ما را فرستاده‏اند جواب بریم؟ درباره خود چه مى‏گویى...؟ فرستادگان از فریسیان بودند. پس از او سؤال کرده، گفتند: اگر تو مسیح و الیاس و «آن نبى‏» نیستى پس براى چه تعمید مى‏دهى...؟ یحیى در جواب ایشان گفت:... او آن است که بعد از من مى‏آید، اما پیش از من شده است. من لایق نیستم بند نعلینش را باز کنم.» (یوحنا1: 27-19)  

  در بشارت تثنیه18:18 عرض کردیم که انبیا بنی اسرائیل پیوسته از ظهور دو شخصیت بودند یکی «مسیح‏»‏ و دیگری  «پیامبرى نظیر موسى‏» خبر داده بودند. بنابراین، طبیعى بود که مردم گمان کنند حضرت یحیى‏علیه السلام همان «مسیح موعود» و یا پیامبر موعود باشد. بدین سبب، حاکمان اورشلیم برخود لازم و واجب مى‏دانستند که از این موضوع تحقیق کنند. آنها افرادى ساده لوح و زودباور نبودند؛ اگر کسى ادعاى نبوت مى‏کرد به خوبى، تحقیق مى‏کردند. تحقیق در مورد دعاوى کسانى که ادعاى نبوت مى‏کردند و یقین به صحت و سقم ادعاها از وظایف شوراى بزرگ سنهدرین بود. این شورا از 71 نفر عضو مشاور تشکیل مى‏شد.[1] از این‏رو، شوراى مزبور، که انجیل یوحنا آن را «یهود» مى‏نامد، هیئتى اعزام کرد تا درباره ادعای یحیى‏علیه السلام تحقیق کنند. هیئت اعزامى سه سؤال از حضرت یحیى‏علیه السلام پرسیدند:   

آیا تو مسیح موعود» هستى؟

آیا تو الیاس نبى هستى؟

آیا تو «آن نبى‏» - پیامبر موعود - هستى؟ 

  حضرت یحیى‏علیه السلام در جواب سؤال اول، اقرار کرد که مسیح نیست. سؤال دوم درباره حضرت الیاس‏علیه السلام بود. یهودیان طبق کتاب دوم پادشاهان [2] معتقد بودند که حضرت الیاس‏علیه السلام پیامبرى است که بر گردباد سوار شده و به آسمان عروج کرده و شخصا به زمین رجعت‏خواهد کرد. چون حضرت یحیى‏علیه السلام مسیح بودن خود را منکر شد، به نظر هیئت اعزامى چنین رسید که وى باید حضرت الیاس نبى‏علیه السلام باشد که رجعت کرده است. بنابراین، از حضرت یحیى‏علیه السلام سؤال کردند که آیا تو الیاس نبى هستى؟ حضرت یحیى‏علیه السلام پاسخ دادند که من الیاس نیستم. سپس فرستادگان با خود گفتند که اگر او مسیح و الیاس نیست، آیا همان نبى‏ است که حضرت موسى و انبیاى دیگرعلیه السلام به ظهور او بشارت داده‏اند؟ لذا، سؤال سوم را مطرح کردند. حضرت یحیى‏علیه السلام به این پرسش نیز پاسخ منفى دادند که من آن نبی نیستم.

 

از این نمونه اشارتها را نیز میتوانیم در داستان غذا دادن به 5000 نفر ببینیم[3]:

  سوال اساسی از مسیحیان این است که اگر مومنان زمان ظهور عیسی مسیح منتظر آن نبی بودند و به طور قطع نمیتواند آن نبی و مسیح یک نفر باشند چون هم در سوال یهودیان تفکیک شدند و وقتی یحیی  مسیح بودن را انکار کرد از وی پرسیدند حال که مسیح نیستی، پس آن نبی هستی؟ به علاوه وقتی منبع بشارت آن نبی در تثنیه 18 :18  میخوانیم میبینیم که مشخصات آن نبی قابل تطبیق عیسی مسیح نیست.

 

  براساس اسناد مکشوفه در سواحل بحرالمیت نیز مردم در انتظار پیامبر موعود(آن نبى) بودند و این غیر از «مسیح موعود» بود. این پیامبر موعود را در زبان عبرى، گبر به معناى «انسان‏»[4] مى‏خواندند.

 

   مسیحیان پاسخ جالبی به این بشارت نمیدهند. پاسخ آنها فقط این است که میگویند «آن نبی موعود همان مسیح است.» که در پاسخ عرض میکنیم که اولاً در بشارت تثنیه18:18 به خوبی نشان داده شده است که آن نبی نمیتواند مسیح باشد، توضیحات ما را در اینجا بخوانید. ثانیاً اگر مسیح و آن نبی یکی بودند، پس چرا یهودیان در سخنان خودشان که در بالا نقل کردیم، بین مسیح و آن نبی فرق میگذارند؟ مثلاً نقل شده است که گروهی گفتند او مسیح است و گروهی دیگر  گفتند که او آن نبی است؛ یا نقل شده است که از یحیی پرسیدند آیا مسیح هستی؟ وقتی گفت خیر، پرسیدند آیا آن نبی هستی؟ 

  پاسخ دیگر مسیحیان به این بشارت، این است که میگویند «یهودیان دچار اشتباه شده اند.» در پاسخ به این شبهه عرض میکنیم که اولاً گیریم یهودیان اشتباه کردند، آیا کتاب مقدّس هم که در تثنیه18:18 به آن پیامبر اشاره میکند، نیز اشاره کرده است؟ در آن بشارت چنانکه نشان داده ایم، پیامبر موعود، نمیتواند حضرت مسیح(ع) باشد. ثانیاً اگر بخواهیم بگوییم نظر چه کسی صحیحتر است، باید بپذیریم که نظر یهودیان زمان حضرت یحیی(ع) و حضرت عیسی(ع)، دقیقتر است تا مسیحیانی که امروز زندگی میکنند. ثالثاً اگر برداشت یهودیان غلط بود، چرا حضرت عیسی(ع) و حضرت یحیی(ع) هرگز سعی نکردند این برداشت غلط را اصلاح کنند؟ رابعاً اگر نمیشود برخورد یهودیان را معیار قرار داد، پس چرا مسیحیان میگویند:«یهودیان میخواستند حضرت عیسی(ع) را به جرم اینکه ادعای خدا بودن کرده است سنگسار کنند، پس مشخص است که حضرت عیسی(ع) ادعای خدایی کرده است»؟ اگر نظرات یهودیان شامل اشتباهاتی میشود، پس چرا بر اساس سخن یهودیان میپذیرند که حضرت عیسی(ع) ادعای خدایی کرده است؟


 

[1]

[2] .

[3]

[4] .