تحقیق در دین

سلسله مباحث دفاعیاتی پیرامون نبوّت حضرت محمّد(ص)

تحقیق در دین

سلسله مباحث دفاعیاتی پیرامون نبوّت حضرت محمّد(ص)

سفسطه های مخالفین اسلام

  در پست پیشین، ذکر شد که این مسئله که بسیاری از افراد، به صورت منطقی به مسائل فکر نمی کنند و منطق را در قضاوتهای خویش کنار می گذارند، راه را برای شبهات اسلامستیزان بازتر می نماید، تا با بیان شبهاتی آنها را منحرف سازند. اسلامستیزان، با توجّه به اینکه بسیاری از افراد قادر به تجزیه و تحلیل منطقی شبهات نیستند، این شبهات را در بین افراد ناآگاه انتشار می دهند، تا از این طریق آنها را گمراه کنند.


  پیش از انقلاب، یکی از فئودالهای رژیم پهلوی، کتابی را در مورد 23 سال نبوّت پیامبر اسلام، نوشت و در آن به بیان دروغهای فراوان و تهمتهای بیشمار علیه پیامبر اسلام، پرداخت. گروهی از دشمنان اسلام، ادعا می کنند که این کتاب، چشمانشان را به روی حقیقت باز کرده است، و به آنها نشان داده است که اسلام دین حق نیست! امّا می دانید نکتۀ جالب در این کتاب چیست؟ این کتاب برای هیچیک از ادعاهای خود، حتی یک سند نیز ذکر نکرده است، و تمام حرفها را بدون ذکر سند بیان می کند و کتابهایی که به نقد آن پرداخته اند، از روی اسناد موجود نشان می دهند که اکثر قریب به اتّفاق ادعاهای وی دروغ و باطل است. حال باید پرسید افرادی که با این کتاب حقیقت اسلام را دریافته اند، چگونه به سخنان نویسنده ای اعتماد می کنند که برای ادعاهایش هیچ سندی را ذکر نمی کند؟ آری، یک خوانندۀ منطقی، حتی اگر به اسناد دسترسی نداشته باشد، می گوید وقتی که این ادعاها، سندی ندارند، قابل قبول نیستند و در واقع ادعاهای نویسنده در علم منطق، مغالطۀ ادعای بدون استدلال(Claiming without reasoning) تلقی خواهد شد.



  در موارد بسیاری از شبهات، مانند شبهۀ صفیه و شبهات مربوط به جنگهای پیامبر با یهودیان، که شاید از جمله مهمترین شبهات روز علیه پیامبر اسلام(ص)، باشند، اسلامستیزان ممکن است سندی را ذکر کنند، ولی سخنانی را از نزد خود به سند اضافه یا از آن کم می کنند، تا داستان به شکلی در بیاید که قضاوت مخاطب ناآگاه لاجرم علیه پیامبر باشد. این روش استدلال، مصداق بارز مغالطۀ تحریف(distoring) می باشد. در این حالت، نیز اکثر افراد ناآگاه، به علّت اینکه پیرو عقل سلیم نیستند، خیلی راحت ادعاها را می پذیرند. در حالی که یک مخاطب آگاه و منطقی، پیش از هر چیز سند مورد ادعا را بررسی می کند تا ببیند که آیا چنین ادعایی در سند مورد نظر آمده است یا خیر، و اگر به آن سند دسترسی ندارد، بدون اینکه خودش تحقیق کرده باشد، سخن این تبلهای میانتهی را نمی پذیرد.


  همچنین در برخی شبهه سازی ها، مثل شبهات در مورد ماریۀ قبطی و عایشه، دیده می شود که شبهه سازان چیزهایی را از تاریخ نقل می کنند که واقعاً در جاهایی از تاریخ آمده است، ولی در عین حال تاریخ سخنان دیگری را نیز مطرح می سازد که با ادعاهای این افراد تناقض دارد، ولی این افراد شیطانزده، بخشی را نقل می کنند که به نفع خودشان است، و از بیان بخشهایی از تاریخ که با ادعایشان تناقض دارد، خودداری می کنند. یعنی وقتی تاریخ در یک جا می گوید عایشه در زمان عروسی 10 ساله بود و در جای دیگری می گوید که او 12 سال قبل از عروسی مسلمان شده بود(که با این حساب سن او در زمان عروسی باید خیلی بیشتر از 10 سال باشد)، این افراد گزارش دوم را نادیده می گیرند، و گزارش اوّل را مطرح می کنند تا بتوانند ادعا کنند که پیامبر اسلام(ص) با دختری کم سنّ و سال، ازدواج کرده اند. این روش استدلال، مصداق بارز مغالطۀ نقل قول ناقص(Incomplete quotation) است. افراد ناآگاه معمولاً خیلی سریع تحت تأثیر قرار می گیرند و شبهه را می پذیرند، بدختانه این مغالطه گاهاً کمک می کند که حتی اگر این افراد به سند مراجعه کنند نیز، عین ادعای اسلامستیز را ببینند، غافل از اینکه اسناد دیگری که گاهاً سندیت بیشتری نیز دارند، درست مثل شبهۀ عایشه، علیه این ادعا سخن می گویند. یک فرد منطقی وقتی با چنین شبهاتی روبرو بشود و پس از بررسی سند ببیند که ادعای مطروحه صحیح است، سایر اسناد موجود را نیز بررسی می کند، تا بداند که آیا این ادعا در سایر اسناد هم آمده است، یا نه.


  و البته یک فرد منطقی همیشه، سعی می کند پیش از خواندن شبهات، دانش کافی برای درک پاسخ آنها را کسب کند، زیرا گاهی شبهات در یک زمینۀ خاص دانشیک مطرح می شوند، و کسی می تواند جوابشان را بدهد که دانش کافی در آن زمینۀ خاص داشته باشد، مثل سؤالاتی که در بحثهای تطبیق بین علم روز و مباحث دینی مطرح می شوند، یا مثل شبهات فلسفی و منطقی که در مورد اصول دین مطرح می گردند. افراد ناآگاه، که معمولاً ادعای آگاهی زیادی هم دارند، همواره سعی می کنند بدون داشتن دانش کافی، با این شبهات روبرو شوند، و نتیجه هم این می شود که جواب درست و حسابی برای این شبهات پیدا نمی کنند، و تحت تأثیر قرار می گیرند.





منطقی فکر نکردن!

  یکی از مسائلی که راه را برای شبهه سازی در بین مردم و جوانان ما باز می کند، این است که مردم اکثراً به صورت منطقی به مسائل فکر نمی کنند، و این نداشتن منطق کافی در بحثها، باعث سقوط در دامهای فریبکاران می گردد.


  در زیر مواردی را ذکر می کنم:


  گروه بزرگی از مردم ما بسیاری از مسائل را بدون هیچ مدرکی می پذیرند، و همین امر باعث نشر شایعات می شود، و وقتی می گوییم چه سندی در کار هست؟ می گویند: «تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها»! این سخن بسیار غیرمنطقی است، ولی این افراد، آنرا برای دفاع از شایعاتی که بر زبان می آورند، مثل یک وحی الهی که باید بدون چون و چرا تسلیمش شد، مطرح می کنند، و تازه اگر ما قبول نکنیم، آنها ما را غیرمنطقی می خوانند! لازم به ذکر است که استفاده از این گزارۀ غلط که در زبان فارسی به صورت ضرب المثل در آمده است، به عنوان دلیل حقّانیت شایعاتی که آنها را نشر می دهند، مصداق بارز مغالطۀ مصادره به مطلوب(Begging the question) است، یعنی گزاره ای که درست بودنش اثبات نشده است را درست فرض می کنند و از آن نتیجه می گیرند، و یا به زبان منطقی، حکم را به جای فرض قرار می دهند.


  همچنین نگاهی که گروهی از مردم ما به روحانیان دارند، بسیار غیرمنطقی است، آیا عجیب نیست که این افراد با دیدن آخوندی که او را برای بار اوّل دیده اند، نسبتهای عجیب و غریب از صیغه باز بودن تا بنزسوار بودن را به او می دهند؟ در بیشتر موارد، با پرسیدن یکی دو سؤال از فردی که این نسبتها را می دهد، مشخص می شود که او هیچ شناخت دقیقی از فرد مورد نظر ندارد، ولی به صورت پیشفرض، یک سری ادعاهای ناروا را، به او نسبت می دهد! این امر نیز با منطق تضاد است و مصداق مغالطۀ رها نکردن پیشفرض(Apriorism) می باشد.


  گروهی از مردم، برخوردی بسیار غیرمنطقی با احکام دینی دارند، به این شکل که هر حکمی که به مذاقشان سازگار نباشد، رد می کنند و با عبارتی مثل «خدا هیچوقت اینگونه نگفته است» یا «اینها را آخوندها در آورده اند» یا «این در قرآن نیامده است»، خیال خودشان را راحت می کنند، و جالب اینکه برای ادعاهای خود هیچ سندی هم ندارند که هیچ، سند علیه آنهاست، مثلاً در حالی می گویند دستور به پوشش سر زنان در قرآن نیامده است که قرآن در آیه 59 سورۀ احزاب، دستور به پوشیدن جلباب که به معنای روسری بلند است، داده است! و نیز روایتهای معتبر و صحیح السّند هم که خدشه ای بر سندشان وارد نیست، برای احکامی که می گویند «ما این را قبول نداریم»، در دست هست. آیا این افراد گمان کرده اند که به صرف اینکه می گویند ما این را قبول نداریم، خدا از دستور خود باز می گردد؟ این گونه استدلالات نیز مصداق بارز مغالطۀ مصادره به مطلوب(Begging the question) هستند.


  گروهی از افراد نیز گمان می کنند همواره چیزی خوب است که اکثر مردم قبولش داشته باشند. این امر را می توان در نگرش مردم به لباس دید، مردم لباسی را می پسندند که «مد» باشد. بدبختانه، این نگرش گاهی باعث می شود که برخی خیال کنند که چیزی صحیح است که مد باشد!! و اساس قضاوت خود را برای درستی و غلطی یک امر دینی، سیاسی، اقتصادی و... نظر عموم قرار می دهند! بدون شک تعداد پیروان یک اندیشه چه کم باشد و چه زیاد، در درست یا غلط بودن آن اندیشه هیچ اثری ندارد، و این نوع استدلال در منطق، مغالطۀ توسّل به اکثریت(appeal to number) خوانده می شود.



 این مسئله که مردم ما در بسیاری از تجزیه و تحلیلهایشان، منطق را کنار می گذارند و پیرو خواستهای شخصی خویش می شوند، باعث ضعف آنها در برابر شبهات می شود.




برخی از راههای نشر شبهات

  در زیر به بررسی برخی از راههای نشر شبهات در بین مسلمانان می پردازیم:



1. شبکه های ماهواره ای: شبکه های ماهواره ای که تقریباً اکثر مردم ایران، به آنها نگاه می کنند، به دو روش مستقیم و غیرمستقیم، سعی در نشر شبهات می کنند. روش مستقیم این است که در یک سری از این شبکه ها، به صورت مستقیم و علنی، به عقاید اسلامی حمله می گردد، و برای مسلمانان به ایجاد شبهه می پردازند، از جمله همین شبهاتی که در جلسات پیشین، بدانها پرداختیم. همچنین به نشر مکاتب دیگر در برابر اسلام می پردازند.


  روش غیرمستقیم اینگونه است که سعی می شود، با ساختن محصولاتی، به شکلی مخاطبین مسلمان را به لحاظ فکری استحاله کنند،

  بارزترین مثال، محصولاتی دوبله شده به زبان فارسی هستند، که آشکارا مسلمانان را موجوداتی وحشی جلوه می دهند، و تأثیرات این فیلمها بر افراد غربزده، بسیار عمیق و زیاد است، و آنها را از مسلمان بودن شرمنده می کند. این فیلمها افراد را چنان آماده می کنند که در صورت بروز حادثه ای چون 11 سپتامبر، برخی از آنها به سرعت از اسلام «فرار» می کنند!

  همچنین تأثیرات برخی شبکه هایی که مثلاً در حال اخبار گفتن و اطلاعرسانی هستند، ولی در اصل کاری جز ایجاد یأس و بزرگنمایی ضعفها انجام نمی دهند، قابل توجّه است.

  شبکه هایی که سعی در ایجاد هیجان جنسی در جوانان دارند، و با فیلمهای به زبان فارسی، روابط آزاد زن و مرد، رابطۀ جنسی مردان و زنان متأهلی با زنان و مردان دیگر، و نیز همجنسبازی را به جوانان آموزش می دهند، بلکه به این کارها تشویق می کنند، با شهوتزده کردن جوانان، آنها را از دین دور می کنند. شاید یکی از صفتهای مشترک مهمی که بین اکثر کسانی که توسّط اسلامستیزان گمراه می شوند، مشترک است، همین شهوتران بودن این افراد باشد.


  البته برای کسانی مثل ما هم که بخواهیم افراد ناآگاه را از روبرو شدن با چنین فضای کثیفی، بر حذر داریم، انگهایی چون «متحجّر»، «امّل»، «عقب مانده»، «خشک مقدّس»، «مزدور رژیم» و... را کنار گذاشته اند، تا جوانان به محض نهی شدن، به یاد این انگها بیفتند و حرف ما را قبول نکنند.



2. اینترنت، چت رومها و وبسایتهای ضداسلام: بخش بزرگی از حجم شبهات مستقیم علیه اسلام، از راه اینترنت، وبسایتها و چت رومهای ضداسلام نشر پیدا می شود. این وبسایتها که بیشتر به نشر «اکاذیب» می پردازند تا مطالبی علیه اسلام، نقش بسزایی در رانده شدن گروهی از افراد ناآگاه از اسلام داشته و دارند. به خصوص وبسایتهایشان که مطالب را به صورت ثابت در صفحات دارند، تأثیری بالاتر و بیشتر نسبت به چت رومها، داشته اند.


  بدبختانه، علیرغم اینکه اسلام دستور می دهد که افراد ناآگاه از خواندن مطالب گمراهگر خودداری کنند، بسیاری از جوانان ما از سر کنجکاوی این مطالب را می خوانند، و نظر به اینکه دانش منطقی کافی و دسترسی لازم به منابع را ندارند، گروهی از آنها به شدّت تحت تأثیر قرار می گیرند، این گروه یا دین را به کل کنار می گذارند، یا اینکه نسبت به آن بی توجّه می شوند. بسیار عجیب است که افرادی که حال و حوصلۀ خواندن مطالب اعتقادی اسلامی را ندارند، برای خواندن مطالب ضدّاسلام، اینقدر حوصله دارند!!


  نظام جمهوری اسلامی، بر علیه این رویه، متوسّل به سیستم فیلترینگ شده است، که متقابلاً فیلترشکنها، و در پی آنها، vpn ظهور نمودند، و تقریباً می توان گفت که فیلترینگ برای ممانعت جوانان از ورود به این سایتها، اثر چندانی ندارد.



3.افرادی که در جامعه شبهه پراکنی می کنند: دسته سوّم این شبهات، از طریق افرادی که پیشتر آلوده شده اند، و حالا قصد آلوده کردن دیگران را دارند، نشر پیدا می کند. از دید این حقیر این بخش از نشر شبهات، برعکس دو مورد بالا، به جز موارد خاصی، مثل کلیساهای مخفی مسیحی و سیستمهای بهائی، سازماندهی ویژه و خاصی ندارند و افراد آلوده به صورت خودجوش، هر کس را که در جامعه برای این دست شبهات مناسب بدانند، تحت تأثیر قرار می دهند.


  تجربه نشان داده است که این افراد معمولاً کسانی را مورد هجوم قرار می دهند که یا به لحاظ جسمی یا به لحاظ روحی، دچار ناراحتی هستند، و به خصوص روی کسانی کار می کنند که به لحاظ روحی دچار مشکل هستند. قربانی معمولاً فردی است که به خاطر مشکلاتش به سطوح آمده است و بسیار غمگین است، و طبق معمول مردم کشور ما، به دنبال چیزی می گردد که گناه را به گردن او بیندازد؛ اینجا این افراد وارد عمل می شوند و گناه را به گردن دین اسلام می اندازند و با معرفی یک ایدئولوژی جدید، خواه مسیحیت یا بهائیت باشد، خواه زرتشتیت باشد، و خواه بیدینی و بیخدایی و خواه عرفانهای کاذب باشد، او را به خروج از دین اسلام، تشویق می کنند.


  مبلّغین مسیحیت و بهائیت و عرفانهای دروغین، به صورت شبانه روزی به دنبال کسانی می گردند که مشکلات روحی، جسمی، خانوادگی و ... دارند، و به محض یافتن شکار سعی می کنند به او تلقین کنند که با پیروی از کیش آنها، از تمام مشکلات رها خواهد شد. از این حیث بسیار ضروری می نماید که اگر جوانانی را دیدیم که دچار افسردگی و مشکلات شخصی هستند، سعی کنیم به آنها یاری برسانیم تا تبدیل به هدفی برای مبلّغین ضلالت نشوند.



4.کتابهای ضالّه: از زمانهای دور، کتابهای فراوانی علیه اسلام نوشته شده اند. این کتابها که شاید چیزی بیش از 99% آنها را دروغ و تحریف و سفسطه گری، تشکیل می دهد، هر چند شبهات چندان مهمی را علیه اسلام مطرح نمی کنند، و به لحاظ شبهه سازی با مقالاتی که روی سایتهای ضدّاسلام قرار می گیرند، قابل مقایسه نیستند، ولی برای افراد ناآگاه همان اثر را دارند.


  کتابهای گمراهگر، چندان اهمّیتی در نشر شبهه در داخل ایران ندارند، چرا که فقط به صورت زیرزمینی نشر پیدا می کنند، و به دست مشتریان خاص خود می رسند، و اکثر کسانی هم که به آنها دست پیدا می کنند، از طریق اینترنت آنها را با فرمت pdf دانلود می کنند، که این افراد خاص هم، همان مشتریان سایتهای ضداسلام هستند، و نشر شبهه برای آنها نیز جنبۀ اینترنتی دارد و در دستۀ دوم قرار می گیرند.



  این حقیر موارد زیر را برای مقابله با این مسائل، پیشنهاد می کنم:


1.تلاش شود که آگاهی های جوانان از مسائل مذهبی، و پاسخ شبهات افزایش یابد.


2.تا جایی که ممکن است، جوانان را از راههای ورود شبهه آگاه کنیم، تا دشمن دین و حربه های دشمن دین را بشناسند.


3.تلاش برای کاهش تأثیرات رسانه های غربی و غربزدگی بر جوانان.


4.تلاش شود به جوانان بیاموزیم که پیش از روبرو شدن با سخنان مخالفین، باید دانش کافی کسب کنند.

5.تلاش برای یاری به کسانی که دچار مشکلات معضلات روحی، جسمی، خانوادگی و ... هستند.


اتحاد بزرگ علیه اسلام

  بر علیه اسلام، در جهان یک اتحاد بزرگ وجود دارد.


  ما می بینیم که در حوزۀ دین، نویسندگان بیدین، بیخدا، مسیحی، یهودی، زرتشتی و... علیه اسلام، مطالبی به دور از انصاف می نویسند و به خورد جهانیان می دهند. در مواردی دیده می شود که با هم علیه اسلام، همکاری هم می کنند. برای مثال در یکی از فرومهای گفتگوی افراد بیخدا که به علّت کمبود مالی تعطیل شده است، کاربران زرتشتی و مسیحی، با کمال میل در کنار افراد بیدین و بیخدا، به نقد اسلام می پرداختند.



  در حوزۀ سیاست نیز، می بینیم که سیاستهای جهانی برای محکوم کردن اسلام، به عنوان دینی که مردم را به صورت تروریست بار می آورد، دست به دست هم می دهند، و جالب اینکه گروههایی مثل القاعده و افرادی مثل صدّام که محصول دست خودشان هستند، در میدان عمل چنین چهره هایی را از اسلام نشان می دهند. در حوزۀ سیاست، آسیب بیشتری به اسلام می زنند، زیرا مردم جهان را از اسلام می ترسانند.



  در یکی از سایتهای ضداسلام، نویسندۀ این سایت که منکر وجود خدا بود، در پاسخ به این سؤال که «اگر بیطرف هستید و با تمام ادیان مشکل دارید، چرا فقط اسلام را نقد می کنید؟» گفته بود: «ما اصلاً بیطرف نیستیم، بلکه کاملاً مغرض هستیم. مبارزه با اسلام یک حرکت جهانی است، و ما هم جزئی از این حرکت جهانی هستیم.»



  امروزه، حجم شبهات و تهاجمات علیه اسلام، سرسام آور است، و اتحاد بزرگی علیه اسلام هست، که شاید به قول برخی از "اسلامستیزان" بتوان آنرا اتحادی جهانی دانست، ولی بدبختانه هنوز هم در میان بسیاری از مسلمانان، این امر بیشتر یک "توهّم توطئه" تلقّی می شود. همیشه خواب بودن مسلمانان بیش از دسیسه های دشمن، باعث شکست شده است.


 


تأثیرات جنگهای پیامبر بر مسلمانان!

  یکی از شبهاتی که خیلی از سوی اسلامستیزان مطرح می شود، این است که مسلمانان جنگیدن را از پیامبرشان یاد گرفته اند و به همین خاطر، همیشه مردمان جنگجو و جنگ طلب هستند!!


در پاسخ به این افراد عرض می کنیم:


اولاً هر مسلمانی، حضرت محمّد(ص) را اسوۀ نرمش، مهربانی و برخورد نیکو با دوست و دشمن می داند، و ابداً به حضرت محمّد(ص) به عنوان اسوه ای برای جنگ افروزی، نگاه نمی کند. پس حتی اگر مسلمانان جنگ طلب باشند، این جنگ طلبی را از حضرت محمّد(ص) یاد نگرفته اند.


ثانیاً گیریم که مسلمانان جنگ طلب باشند و این جنگ طلبی را با سوءبرداشت از جنگهای حضرت محمّد(ص) فراگرفته باشند، در این میان گناه حضرت محمّد(ص) چیست؟ حضرت محمّد(ص) توسّط دشمنان و بدخواهانی که هر روز دسیسه ای برای نابودی اسلام می چیدند، وادار به جنگ می گردید، و خود شخصاً شخص جنگ طلبی نبود و از رخ ندادن جنگ بین مسلمین و کفار، استقبال می فرمود، چنانکه وقتی سریۀ حمزة بن عبدالمطلب با میانجیگری مَجدی بن عمرو، به صلح انجامید، به گزارش تواریخ پیامبر در مورد مَجدی فرمودند: «نمی دانستم چنین نیک نفس و فرخنده کردار است» یا فرمودند:«چنین کار آمد است»(مغازی، ص7)


ثالثاً انگ جنگ طلب بودن، انگی است که برای جلوگیری از جهاد مسلمین علیه ظلم مستکبرین، به مسلمانان می زنند، تا آنها را از جهاد دلسرد کنند. هر کس تاریخ را بخواند می بیند که مسلمانان به هیچ وجه از سایر ملتها جنگ طلبتر نبودند، و کمترین جنایات را نسبت به سایر اقوام نشان می دادند، چنانکه امروزه هم همین است، و حتی گروههای تکفیری چون القاعده نیز با آن همه جنایاتشان، با آمریکایی که در جنگها از سلاح هسته استفاده می کند و آثارش در ژاپن و عراق هنوز هم با ولادت کودکان ناقص و وحشتناک، وحود دارد، قابل مقایسه نیستند.


زیاد بودن جنگهای پیامبر(ص)

  گاهی مخالفین اسلام به تعداد زیاد جنگهای پیامبر ایراد می گیرند در پاسخ به این افراد عرض می کنیم که جنگهای زیاد پیامبر بخاطر خوی جنگ طلبی دشمنان بود، پیامبر بی دلیل با کسی جنگ نمی فرمودند، ولی وقتی دشمنان دائماً در حال ضربه زدن و توطئه بودند، راهی باقی نمی ماند. این ایراد وقتی وارد بود که پیامبر بدون دلیل موجّه این جنگها را انجام داده باشد. در واقع این جنگهای زیاد، نشانگر توطئه های زیادی است که علیه اسلام صورت می گرفتند.

در زیر جدولی از کشتگان جنگهای پیامبر را می بینید که نشان می دهد میانگین کشتگان جنگها 1306 نفر و در بیشتر گزارش 1557 نفر بوده است:




 


وقوع زمان جنگ


 


نام جنگ


تعداد کشته شده گان بر اساس منابع تاریخی


تاریخ طبری


بحارالانوار


طبقات


تاریخ یعقوبی


سیره ابن هشام


دوم


بدر


84


84


84


86


84


سوم


احد


70


109


109


90


92


پنجم


خندق


9


9


11


14


9


پنجم


بنی قریطه


850


900


700


750


850


ششم


بنی‌المصطلق


-


10


10


-


-


هفتم


خیبر


3


-


98


-


23


هشتم


موته


3


-


13


-


13


هشتم


فتح مکه


21


-


33


-


20


هشتم


حنین‌وطائف


85


112


87


-


101


---


بقیه‌جنگ‌ها


210


333


119


-


122


مجموع جنگ‌ها


1405


1557


1274


940


1344


میانگین


1306


 

برخورد با مخالفین

  یکی از اتهامات مهمی که بر حضرت محمّد(ص) وارد می کنند این است که ایشان مخالفین خویش را می کشتند و احدی از مخالفین را زنده نمی گذاشتند.


  باطل بودن این سخن بر کسی پوشیده نیست. بسیار بودند کسانی که با ایشان دشمنی داشتند و به ظاهر مسلمان شده بودند، و یا حتی اسلام ظاهری را هم نداشتند، ولی هرگز مورد تعرض ایشان قرار نگرفته بودند، همچون ابوسفیان و مسیلمۀ کذاب و دهها مثال دیگر.


  وقتی از مخالفان اسلام می خواهیم بگویند مخالفانی را که حضرت محمّد(ص) کشته است، شاعران و هجوسرایانی را نام می برند که در شعر و سخن خویش به پیامبر توهین کرده اند، و خب مسلّم است که فرق هست بین اینها و افرادی که فقط مخالف هستند. این افراد با اشعار و سخنان خود، مؤمنین را نسبت به اسلام دلسرد می کنند و توهین به مقدّسات از حربه های همیشگی یاران شیطان است، و برخورد با آنان برای ممانعت از تأثیرشان بر جامعه لازم بوده است.


  امروزه هم ما می بینیم که مجازات توهین به پیامبر مرگ است، وجود این مجازت در اسلام، باعث شده است که دشمنان اسلام خیلی کمتر جرئت توهین به مقدّسات اسلام را داشته باشند، ولی برخورد همراه با مسالمت مسیحیان با افراد توهینگر باعث شده است که همه روزه، در فیلم و سریال و کاریکاتور و شعر و ... حضرت مسیح و مقدّساتشان، مورد رکیکترین اهانتها و جسارتها قرار بگیرد.


  امّا در مورد حکمت این مجازات، این بحث نیز مطرح می گردد که هر چند انسان ها در اصل انسانیت باهم مساوی هستند، ولی در ارزش های معنوی باهم فرق می کنند. بین پیامبران و ائمه علیهم السلام  با انسان های معمولی از جهت تقوی، و کسب کمالات معنوی فرق زیادی وجود دارد. از نظر اخلاص در عمل، و ترک گناه و تلاش و کوشش در انجام دستور خداوند به جایگاهی رسیده اند که به عنوان واسطه فیض الهی اند. با توجه به جایگاه ارزشی که ائمه معصومین دارند، اهانت به آن ها اهانت به دین و خدا تلقی می گردد. این نوع اهانت سبب ارتداد و خارج شدن ازدین و بلکه موضع گیری و ستیزه در مقابل آن برمی گردد. بلکه حکم آن شدیدتر و بدتر از ارتداد است، زیرا در ارتداد تنها خروج از دین است(و صرف ارتداد مجازات خاصی ندارد)، ولی در این مورد هم خروج از دین و هم اهانت به دین حساب می شود؛ بنابراین در این جا تنها با  توهین با یک شخص مواجه نیستیم، مگر این که شخص تعمدی در این کار نداشته، یا به ملزومات کار خود (که موجب ارتداد می شود) توجه نداشته باشد.


  این تفاوتها را در جهان امروز نیز می بینیم، چنانکه فحاشی به یک فرد عادی فرق دارد با فحاشی  به یک افسر پلیس که در حال انجام وظیفه است.



حضرت محمّد(ص) و جنگ با یهودیان

  حضرت محمّد(ص) وقتی وارد مدینه شدند، با یهودیان مدینه قرارداد صلح و دوستی امضا کردند، و این قرار داد تا بعد از جنگ بدر پابرجا بود، ولی بعد از این جنگ یهودیان که گویا انتظار داشتند که به زودی اسلام توسّط کافران نابود شود، پیمان شکنی کردند(المغازی، ص127؛ طبری، ج3، ص996؛ کامل ابن اثیر، ج3، ص970). اسلامستیزان سعی می کنند بگویند که این جنگها بدون دلیلی موجه شروع شده است، و پیامبر می خواسته است یهودیان را اخراج یا نابود کند.



به بررسی این موارد می پردازیم:


الف)نبرد با بنی قینقاع: این گروه از یهودیان پس از جنگ بدر، به گزارش تمامی تواریخ، سر ناسازگاری با پیامبر را گذاشتند و بعد از جنگ بدر پیمان پیامبر را شکستند، پیامبر آنها را نصیحت فرمودند و از آنها خواستند که از سرنوشت قریش عبرت بگیرند ولی آنها دست برندارشتند و حتی به پیامبر گفتند خیال نکن که چون بر اعراب چیره شدی، بر ما نیز چیره می شوی! و سپس از قدرت شمشیر خود سخنها گفتند و با این سخنان قدرت خود را به رخ پیامبر کشیدند. بعد از این ماجرا و در همین حالی که دشمنی و پیمان شکنی نشان می دادند، روزی در بازار یکی از یهودیان به یک زن مسلمان هتک حرمت کرد، که یک مرد مسلمان به خشم آمد و او را کشت، یهودیان بنی قینقاع هم او را کشتند و اعلان جنگ کردند و به درون حصار خود رفتند و حالت جنگی گرفتند، و پیامبر نیز متقابلاً آنها را محاصره کرد، و بعد از مدتی با اجازۀ اینکه هر چه می توانند بار شترهایشان بکنند بروند، اخراج شدند.(مغازی واقدی، ص128-127، و با توضیحات کمتر و گاهاً کمی متفاوت در سیره ابن هشام، ص315-314؛ طبری، ج3، ص997؛ الکامل ابن اثیر، ج3، ص971-970)


  مخالفان اسلام، می گویند که آغاز یک جنگ به خاطر یک شوخی، بدون شک بهانه جویی است، ما در پاسخ می گوییم که بدون شک مسئله چیزی فراتر از یک شوخی عادی بوده است، و این مسئله همینکه یهودیان بنی قینقاع به درون حصارهای خویش رفتند و حالت جنگی گرفتند و به گزارش مغازی اعلان جنگ کردند، آشکار می گردد. بدون شک، اگر مسئله یک شوخی یا یک قتل نفس بود، می شد مسئله را با یک خونبهای ساده حل کرد، ولی یهودیان می خواستند به شکلی جنگی بزرگ را علیه مسلمین آغاز نمایند.


  برخی از مخالفان می گویند اینها مردمان جنگجو نبودند و کارشان آهنگری بوده است! در پاسخ می گوییم اگر جنگجو نبودند قدرت شمشیرشان را به رخ پیامبر نمی کشاندند، و ضمناً در عربستان آن روز، جنگیدن جدای از شغل اصلی افراد بوده است.


ب)جنگ با یهودیان بنی نضیر: بعد از ماجرای بنی قینقاع، ماجرای بنی نضیر از این قرار بود که

روزی پیامبر به دژ بنی نضیر رفت، و یهودیان، تصمیم به قتل پیامبر گرفتند، از این رو به پشت بام

رفتند و خواستند از روی آن سنگی را بر سر پیامبر بیندازند، ولی پیامبر به مدد وحی الهی آگاه شد

و فوراً از پای دیوار بلند شد و از دژ خارج شد، و به بنی نضیر دستور داد که حالا که پیمان را شکستید، از سرزمین من خارج شوید.(المغازی، ص270-269؛ طبقات ابن سعد، ج2، ص56-55؛

سیره ابن هشام، ص355-354؛ کامل ابن اثیر ج3، ص1011-1010؛ طبری، ج3، ص1056-1054)


  اسلامستیزان، در این جا می گویند حضرت محمّد(ص) خودش ادعا می کند فرشته به او گفته است که می خواهند وی را بکشند، و بعد این یهودیان بیچاره را به جرم این کار اخراج می کند. ولی حقیقت امر این است که گزارشات تاریخی، گفتگوهای بین یهودیان پیش از تلاش برای توطئۀ قتل و پس از خروج پیامبر را ثبت کرده اند، و این امر نشان می دهد که این امر فقط گمانه زنی پیامبر نبوده است.



ج)جنگ با یهودیان بنی قریظه: وقتی یهودیان بنی نضیر اخراج شدند و در خیبر ساکن گردیدند و گروههای دیگر یهودی، تصمیم گرفتند تمام طوایف را تشویق به نابودی مسلمین بکنند، و جنگ احزاب را به راه انداختند، از میان آنها حی بن اخطب به سراغ بنی قریظه رفت و رئیس آنها را به پیمان شکنی واداشت و ایشان پیمان را شکستند(سیره ابن هشام، ص367-366؛ طبقات ابن سعد، ج2، ص65-64؛ مغازی، ص343-340؛ طبری، ج3، ص1072). جالب اینکه کعب بن اسد ابتدا راضی نمی شود و از نیکوییهای حضرت محمّد(ص) و وفاداریش به پیمان سخن می گوید(سیره ابن هشام، ص366؛ مغازی، ص341؛ طبری، ج3، ص1072؛ کامل ابن اثیر، ج3، ص1019) آنها پیمان داشتند که با دشمنان اسلام، علیه اسلام متحد نشوند، ولی حالا این کار را کردند، و حتی از کفار قریش و غطفان درخواست نیرو کردند و یک بار هم شبیخون زدند(مغازی، ص346-345)، ولی در نهایت با همکاری یک تازه مسلمان که اسلامش را پنهان کرده بود، توافق آنها با کفّار به هم خورد، و در نتیجه از همکاری با احزاب عرب باز ایستادند(سیره ابن هشام، ص374-371؛ طبقات ابن سعد، ج2، ص67؛ مغازی، ص363-361؛ طبری، ج3، 1079-1078، کامل ابن اثیر، ج3، ص1022)، پس از اتمام جنگ احزاب پیامبر به سراغ یهودیان بنی قریظه رفتند و آنها را محاصره نمودند. پس از حدود یک ماه، بنی قریظه تسلیم شد، و روایات دو دسته هستند یک گروه می گویند که پیامبر خود سعد بن معاذ را بر ایشان داور قرار دادند و گروه دوم می گویند که آنها مستقیماً تسلیم حکم سعد بن معاذ شدند(طبری، ج3، ص1084؛ یعقوبی، ج1، ص411). در هر حال سعد دستور به اعدام مردان و اسارت زنان و کودکان ایشان داد.


  در مورد چرایی اعدام آنها دلایل فراوانی را می توان مطرح کرد:


1.هر عملی را باید با شرایط عصر خودش بررسی کرد، در همان عصر، انوشیروان عادل بخاطر اینکه مزدکیان علیه او توطئه کرده بودند، و میخواستند او را از شاه شدن محروم کنند، تمام مزدکیان را به درون کاخ کشید و تمامشان را کشت.(ایران در زمان ساسانیان، آرتور کریستینسن، ص259) مزدکیان به خاطر یک توطئه در شرایط غیرجنگی، با چنین مجازاتی روبرو می شوند، در حالی که یهودیان بنی قریظه در شرایط جنگی، پیمان خود با پیامبر را شکستند، از دشمن برای حمله به مسلمانان درخواست دو هزار نفر نیرو کردند و چون با پاسداری مسلمانان این امر عقیم ماند، یک شبیخون ده نفره را با سرکردگی نبّاش بن قیس اجرا کردند(المغازی، ص346-345) و با این اوصاف تبانی با دشمن نیز به جرائم آنها اضافه می گردد. آنها این جرائم را در شرایطی انجام می دهند که مسلمانان در سخت ترین شرایط تاریخ خویش هستند. این مجازات در آن عصر عادی و عادلانه است.


2.طبق تورات خودشان، در تثنیه، باب آیات 10 تا 14، با آنها برخورد شده است، طبق این آیات موسی مأمور می شود که به هر شهری که رسید(شهرهای خارج از منطقه مالکیتش که باید هر کس آنهاست نابود سازد)، آنها را به صلح دعوت کند و از آنها جزیه بگیرد و اگر جزیه ندادند با آنها بجنگد و چون شهر را گشود، مردان را بکشد و زنان و کودکان را اسیر کند. یهودیان نیز به ندای صلح پیامبر بی توجهی کردند، ضمن اینکه جزیه هم نمی دادند، چنانکه در شب تسلیم بینشان مطرح شد که به مسلمانان جزیه بدهند و خود را خلاص کنند، ولی گفتند ما زیر جور عرب نمی رویم(المغازی، ص381)؛ و در نتیجه طبق این آیات با آنها برخورد شد.


3. اگر ما قرار است برای کسی دلسوزی بکنیم، باید برای مردمی که تحت تأثیر توطئه های یهود بودند و جانشان در خطر می افتاد نیز دلسوزی کنیم. ترحم بر جفنگ تیزدندان، جفا باشد به حق گوسفندان.


  ضمناً ممکن است گفته شود که «آیا تمام مردان بنی قریظه در این ماجرا مجرم بودند که مجازات شدند؟» پاسخ می دهیم که در نظام قبیله ای عربستان و به خصوص در سیستم نژادی یهود، معمولاً اعضای قبیله پیرو سخن رؤسای خویش بودند و بنی قریظه نیز چنین بودند، چنانکه در تمام این ماجراها حتی یکی از آنها نیز به قبیلۀ خود پشت نکرد و به نزد پیامبر نیامد.


  بحث دیگری که گفته می شود این است که مردان بنی قریظه اسیر بودند و نباید اسیر را کشت، این حرف مثل این است که بگوییم وقتی یک مجرم را دستگیر کردیم، نباید مجازاتش کنیم! اساساً جنگ با بنی قریظه برای مجازات آنها بود، و خب مسلّم است که بعد از اینکه تسلیم شدند، باید مجازاتشان بر آنها اجرا می گردید، و اسیر بودن، جرم فرد را از بین نمی برد.


  آخر از همه اینکه حضرت محمّد(ص) پیامبر خداست، و اگر کسی بر سر این مسئله مشکل دارد، می توانیم با او در این مورد بحث کنیم، ولی کسانی که این را قبول دارند و می دانند هر چه ایشان می گوید سخن خداست(نجم:4) نظر به اینکه خدا صاحب همه جانهاست، باید بپذیرند که خدا حق این را دارد به پیامبر خود دستور بدهد که جان افرادی را بگیرد، زیرا جان آنها از آن خداست، و هر وقت بخواهد میتواند آن را از ایشان بگیرد.



د)نبرد با یهودیان خیبر: بحث دیگر نبرد پیامبر با یهودیان خیبر است، که منجر به اخراج آنان از خیبر می شود، علّت این امر این بود که یهودیان مقیم خیبر(بنی نضیر و غیره) کسانی بودند که کفار را تحریک به آغاز جنگ احزاب و نابودی مسلمانان کردند.(سیره ابن هشام، ص361، مغازی واقدی، ص330؛ طبری، ج3، ص1067؛ طبقات ابن سعد، ج2، ص1063؛ کامل ابن اثیر، ج3، ص1016؛ دلائل النبوة، ج4، ص179؛ فتح الباری، ج8، ص233؛ مواهب اللدنیة، ج1، ص256) برخی افراد می گویند که پیامبر به دنبال پول یهودیان خیبر بود، زیرا آنها پولدار بودند!! در پاسخ عرض می کنیم:


اولاً این ادعای شما، هیچ سندی را پشت خود ندارد، و ادعای بدون سندی که بر اساس گمانه زنی است، چیزی را علیه پیامبر ما ثابت نمی کند.


ثانیاً پیامبر پیش از شروع جنگ با خیبریان فرمودند اگر با من می آیید فقط باید نیت شما جهاد باشد و اگر مقصودتان غنیمت است، نباید بیایید.(مغازی، ص482)، و این امر نشان می دهد که ایشان به پول یهودیان خیبر اهمیتی نمی دادند.


ثالثاً زندگی فقیرانۀ پیامبر به خوبی نشان می دهد که پیامبر برای این امور ارزشی قائل نبودند، و مانند دنیاپرستان به دنبال مادیات نبودند.

حمله به کاروان تجارتی قریش

  یکی از مسائلی که در مورد جنگهای پیامبر مطرح است، این است که پیامبر پس از هجرت، چندین بار کاروان تجارتی قریش را تحت تعقیب قرار می دهند. جای سؤال است که دلیل این کار چه بوده است؟

در پاسخ عرض می کنیم:

الف: حالت جنگ بین مسلمانان و کفار


  بررسی منابع تاریخی و تامل در آیات قرآنی موید این نکته است که: مشرکان مکه در واقع آغازگر جنگ علیه مسلمانان -هم در مکه و هم پس از هجرت مسلمانان به مدینه- بودند. با این تفاوت که در مکه هنوز اجازه دفاع و درگیری با مشرکان به مسلمانان داده نشده بود، و در مدینه این اجازه صادر شد.


  از امام باقر (ع) در خصوص آیه 39 سوره حج « اذن للذین یقاتلون با نهم ظلموا ... » روایت شده که این آیه درباره مهاجران نازل شده است.(مجمع البیان، ج7، ص156) هر زمان که در مکه مجروح یا مضروبی از مسلمانان نزد رسول خدا(ص) می­آمد و از کفار شِکوه می­کرد، آن حضرت می­فرمود که رخصت نبرد ندارد و آیه مزبور این رخصت را به پیامبر خدا (ص) داد.




  در آغاز سال دوم هجرت، قریش به تدریج خود را برای حرکت­های ایذایی، تهدید امنیتِ مدینه و در نهایت هجوم به مسلمانان آماده می­کرد. از اقدامات نظامی مکیان برضد مدینه در سال اول هجرت که ثبت و ضبط شده و شاهدی بر تحریکات جدی قریش بر ضد مدینه است، حضور 200 نفر از مکه در دشت رابغ به فرماندهی ابوسفیان بن حرب است. این سریه که برای مقاصد متعددی از جمله کسب اطلاعات، تحریک بدویان، اقدامات ایذائی و ... صورت گرفته بود، سریه عبیدة بن حارث را به دنبال داشت و در تواریخ ثبت شده است.



  به این نکته باید توجه داشت که علت اعتراض مشرکان به سریه عبدالله بن جحش این بود که مسلمانان در «ماه حرام» جنگ کرده  بودند. قریش می­گفتند: قد استحل محمد و اصحابه الشهر الحرام، وسفکوا فیه الدم و اخذوا فیه الاموال و اسروا فیه الرجال»؛ یعنی محمد و یارانش ماه حرام را حلال دانستند در ماه حرام خونریزی کردند، غنیمت و اسیر گرفتند»(السیرة النبویه ، ج1، ص 604 – 603 و تاریخ الامم والملوک، ج 2، ص 412). گویا مشرکان مکه خود را با مسلمانان در حال جنگ می­دیدند و لذا اعتراضی به اصل جنگ و تصرف اموالشان نداشتند.

 


 

 ب: مقابله به مثل 

 

1-    اموال مهاجران:

  شکی نیست بسیاری از مسلمانان مهاجر به مدینه، نتوانستند تمامی اموال خویش را از مکه به مدینه انتقال دهند. تلاش مسلمانان مهاجر این بود که خود را به مدینه برسانند تا بتوانند آزادانه به پرستش خدای متعال بپردازند. لذا بخش اعظم سرمایه آنها در مکه مانده بود و به دست کفار قریش افتاده بود.


  محمدهادی یوسفی غروی می­نویسد: «چون کفار قریش اموال مسلمین را گرفته بودند و مصادره کرده بودند، رسول خدا (ص) خواستار قصاص بود.»(موسوعه التاریخ الاسلامی، ج2، ص569)


  دکتر زرگری نژاد نیز  در این رابطه  می­نویسد: «در آستانه رمضان سال دوم هجری پیامبر(ص) مسلمانان را آماده می­کرد تا وقتی بزرگترین کاروان تجاری قریش به ریاست ابوسفیان از شام باز می­گردد به آن حمله کنند. بخش اعظم سرمایه این کاروان از فروش «اموال مهاجرین» فراهم شده بود.(تاریخ صدر اسلام، ص373)



2-    مقابله با ظلم های قریش:


  مسلمانان در شهر مکه به شدت مورد آزار وشکنجه مشرکان قرار داشتند. برخی از مسلمانان همانند سمیه، مادر عمار یاسر به علت همین شکنجه­ها به شهادت رسیدند. آزار و شکنجه­های مشرکان به حدی بود که عده­ای از مسلمانان به دستور رسول خدا (ص)  به حبشه مهاجرت کردند. 


  در تفسیر المیزان ذیل آیه 39 سوره حج آمده است: ... چون مسلمانان مدت­ها بود از رسول خدا (ص)  درخواست اجازه می­کردند که با مشرکین قتال کنند، حضرت به ایشان می­فرمود: «من مامور به قتال نشده ­ام و در این باب هیچ دستوری نرسیده است» و تا در مکه بود همه روزه عده ­ای از مسلمانان نزدش می­آمدند که یا کتک خورده بودند، یا زخمی شده بودند، یا شکنجه دیده بودند و در محضر آن جناب از وضع خود و ستم­هایی که از مشرکین مکه می­دیدند، شکوه می­کردند. حضرت هم ایشان را تسلیت داده امر به صبر و انتظار فرج می­کرد تا این که این آیات نازل شد «اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا...»  کلمه «ظلموا» در این آیه موید همین مطلب است.


  بیهقی می­نویسد: «چون پیامبر به مدینه آمد... فقط آهنگ قریش کرد و متعرض ایشان گردید؛ زیرا خداوند با کسانی که به مسلمانان "ستم" کنند و یا ایشان را از شهرهای خود بیرون نمایند، فرمان جنگ داده بود»(تاریخ بیهقی، ج2، ص207).